:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

زنگ انشا!

تهران زمین...

تهران سرزمین غریبی می باشد. در تهران خیلی چیزهای زیادی می باشد.

آدمیزاد در تهران چیزهایی می بیند که در هیچ کجای دنیا ندیده است.

در تهران دخترها روبانی روی سر می اندازند که نامش روسری می باشد!

تازه همان را نیز در اتومبیل ها و هنگامی که نزد آقایان جوانند بر می دارند!

در تهران پسرها موهایشان تا کمرهاشان می باشد و موهای دختران کوتاه و سیخ سیخی می باشد!

در تهران پسرها ابروهاشان بسیار نازک و پوستهاشان بسیار روشن می باشد!

حال آنکه خانمها اصلا ابرو ندارند و پوست هاشان اغلب تیره و تار می باشد!

در تهران دختران جوان بسیار سیگار می کشند!

آدمیزاد کلی حیرت می کند از این چیزهایی که می بیند!

پدر آدمیزاد می گوید همه چیز مال تهرانی ها می باشد!

و آدمیزاد خوشحال می باشد که در تهران نمی باشد!

 تهران یک پارکینگ بزرگ می باشد!

آدمیزاد در تهران هر آنچه که در تیلیویزیون دیده،

 می تواند به طور زنده و مستقیم ببیند!

در تهران مرکز فراری دهنده ی مغزها می باشد،

انگاری نامش در شناسنامه، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی می باشد!

آدمیزاد در تهران آقای عنایتی-فوتبالیست- را با اتومبیل BMW خفنش می بیند!

آدمیزاد تاحالا توی عمرش از این ماشینها ندیده می باشد!

در تهران آدمیزاد می بیند که خانمها و آقایان در خیابان، یکدیگر را به مدت طولانی مدت(!!) می ماچند!

آدمیزاد خجالت می کشد، شاید فکر می کند به هر حال یک نفر باید اینجا خجالت بکشد!

در تهران تیلیویزیون های مردم یه عالمه کانال های زیاد دارد!

در این کانالهای زیاد خانمها نه تنها روسری سرشان نیست٬ که با آقایان نامحرم دست نیز می دهند!!

تازه!! جلوی چشم آدمیزاد با همسرانشان به حمام نیز می روند!

خدای من!آخر من که کودکی بیش نیستم اینها چیست که میبینم؟!!

در تهران، آرایشگر آدمیزاد به آدمیزاد می گوید: کنکوری هستی؟!

و در جواب آدمیزاد که می گوید دانشگاهش را تمام کرده،

با حیرت می پرسد: پس چرا انقدر چهره ات ساده و دخترانه است؟!!!!

خواهر آدمیزاد به آدمیزاد می گوید: اینجا اغلب دختران چهارده-پانزده ساله نیز چهره هاشان کاملا زنانه می باشد!

در تهران تمام فضای آسمان را برج ها اشغال کرده است.

همسایه های خانه ی خواهر آدمیزاد با لباسهای کاملا راحتی وارد حیاط یا بالکن می شوند!

لباسهایشان آنقدر راحتی است که آدمیزاد مجبور می شود چشمهایش را از خجالت ببندد!

در تهران همه با لهجه های غلیظ ترکی ادعا می کنند که اصالتا تهرانی اند!

نکند به این می گویند فارسی معیار؟!!!
آدمیزاد همچنان انگشت به دهان می ماند!

در تهران آدمیزاد با شوهر خواهرش به میدان انقلاب می رود و پیش از آن به خودش قول می دهد که فقط کتابها را تماشا کند و فکر خرید را از سرش بیرون نماید!
به همین دلیل فقط شش جلد کتاب به قیمتهای گزاف ابتیاع می نماید!

آدمیزاد عجب حالی می کند مابین اینهمه کتاب!

آدمیزاد در تهران خیلی دلش می خواهد دوستی را ببیند که به جایش یک دوست دیگر را می بیند!

شاید بی معرفتی رفقای قدیمی را نیز باید بیندازیم گردن تهران!

شاید اصلا نام این بیماری،« تهران زدگی» می باشد؟!!

آدمیزاد در تهران با شوهرخواهرش به خرید می رود و تمام طول راه را بحث های اخلاقی و منطقی فرا می گیرد!

در تهران آدمیزاد حرفهایی که سالهاست در دلش مانده

 به خواهر بزرگترش می گوید و هردو آرام می شوند.

تهران شهر بسیار عجیبی می باشد.

واقعا همه چیز را در خود دارد.

شاید به همین دلیل است که همه از تهران می نالند و بازهم مشتاق تهراند.

تهران ابر شهر زیبا و دود زده ای است که آنها که ادعا می کنند

همه چیز حالی شان می باشد و خود را مسئول می نامند،

باید بدانند که این ابر شهر، الگو شهر نیز می باشد!

نکند که شهرهای بزرگ ایران نکات منفی شان را به یکدیگر آموزش دهند و نکات مثبت را در قبرستان همیشگی تاریخ، دفن کنند...

آدمیزاد از تهران برمیگردد سر خانه و زندگی اش!

این بود انشای من!

پ.نون!

دوست ناشناسی به نام امیر این چندتا مطلب رو اضافه کردن:

چنتا در نهران دیگه:
در تهران آدمیزاد ساعت ۵:۳۰ صبح از خانه خارج می شود تا ساعت ۷:۳۰ سر کارش برسد.
در تهران آدمیزاد را در روز روشن با تهدید لختت میکنند و اگر اعتراض کرد با کمال میل یک قمه مهمانش می کنند!
در تهران با ماشین همسر یک آدمیزاد را جلوی چشمش می دزدند و او هر چه التماس میکند کسی به دادش نمیرسد!
در تهران آدمیزاد از کنار جنازه رد می شود و انگار از کنار بته چغندر رد شده است!
در تهران آدمیزاد افسردگی حاد دارد و به روی خودش نمی آورد که نمی آورد!!
پ.نون۲:
البته قبول دارم که این مشکلات تقریبا در همه جای مملکت گل و بلبل وجود داره. پس لطفا نگین :«حالا مگه خودت تو بهشت زندگی می کنی؟!!»
باشه؟!! مرسی!
نظرات 14 + ارسال نظر
آقای مهندس دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:45 ب.ظ

سلام آدمیزاد
خوبی؟ بالاخره برگشتی؟
آخه مجبوری بری مولتی ویژن نگاه کنی که صحنه های حمام و ....زن و شوهر رو نشون میده....!!! نه که خودت میخوای...!!!!
آخ جون من عاشق تهرانم..... جوووووووون...
بای

امیر دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:42 ب.ظ http://soshians.blogsky.com

چنتا در نهران دیگه:
در تهران آدمیزاد ساعت ۵:۳۰ صبح از خانه خارج می شود تا ساعت ۷:۳۰ سر کارش برسد.
در تهران آدمیزاد را در روز روشن با تهدید لختت میکنند و اگر اعتراض کرد با کمال میل یک قمه مهمانش می کنند!
در تهران با ماشین همسر یک آدمیزاد را جلوی چشمش می دزدند و او هر چه التماس میکند کسی به دادش نمیرسد!
در تهران آدمیزاد از کنار جنازه رد می شود و انگار از کنار بته چقندر رد شده است!
در تهران آدمیزاد افسردگی حاد دارد و به روی خودش نمی آورد که نمی آورد!!

[ بدون نام ] دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:32 ب.ظ

سلام
رسیدن بخیر...

جانا سخن از زبان ما میگویی...
دقیقا به همون دلیلی که گفتی همه از تهران مینالن و در عین حال مشتاق تهرانن که البته من تا حدی حق میدم که با این همه مشکلات بازم خیلیا مشتاق تهرانن.

نکند که شهرهای بزرگ ایران نکات منفی.......
این قسمت از حرفات که دیگه دقیقا چیزیه که من همیشه تو ذهنم بوده
و البته توی این روزگار دیگه بخوایم یا نخوایم همه چیز به سرعت همه جا پخش میشه و همه به طرز وحشتناکی دارن مثل هم میشن.
انشالله که در نهایت مثبتا به منفیا بچربه.

من تهرانو فقط از این جهت که توش بزرگ شدم و به هر حال اینجا بودم و هستم دوس دارم.


از اینا بگذریم...


وقتی تو پستت خوندم که خیلی دوس داشتی تو تهران یه دوستی رو ببینی که بجاش یه دوست دیگرو دیدی منم یاد یه چیزی افتادم که برات بگم:

راستش منم از اوائل تابستون خیلی دوست داشتم یه عزیزی رو ببینمش
خیلی هم سعی کردم
تا اینکه درست روز سه شنبه اول مردادماه ( تو شرایطی که دیگه کم کم ناامید شده بودم از دیدن اون عزیز ) ساعت حدودا ۷:۳۰ بعدازظهر وقتی داشتم از دانشگاه برمیگشتم اون عزیز رو دیدم.

ولی افسوس و صدافسوس که دیر متوجهش شدم و درست تو لحظه ی آخر
و تنها در حد یک ثانیه دیدمش و اون که سوار ماشین بود به سرعت از کنارم رد شد و من همینجور بهت زده ماشینو میدیدم که داره دورتر و دورتر میشه که دیگه از افق نگاهم محو شد ...
تا اینکه متوجه شدم دوستم که همراهم بود و خیلی هم تعجب کرده بود داره پشت سر هم صدام میکنه.

اون روز تا آخر شب من تو بهت بودم از بس که همه چیز سریع اتفاق افتاد.
هم حال خوشی داشتم که اون عزیزو دیدم و هم ناراحت بودم که چرا دیر متوجه شدم.
تا چند روز پشت سر هم تو دلم به بخت خودم بد و بیراه میگفتم.

متاسفانه و از بد حادثه من اون روز ذهنم به شدت درگیر یه مسئله ای بود و همین باعث شد که خیلی متوجه اطرافم نباشم . در حالیکه نزدیک به یک ماه من هرجای تهران که میرفتم (مخصوصا مسیر دانشگاه) با هوشیاری و دقت تمام اطرافمو نگاه میکردم و چشمم دنبال اون عزیز میگشت.

نمیدونم که اون عزیز هم متوجه من شد یا نه.

به هرحال من همیشه اون عزیز رو دعا میکنم و تنها دلخوشیم اینه که میدونم اون عزیز هم منو همیشه دعا میکنه
و همین خودش یه دنیاس...

ببخشید خیلی طولانی شد و انگار یه کمی هم شبیه داستان شد ولی واقعی بود.








انشالله که هم خواهرت و هم دوقلوهاش این دوره رو بسلامت طی میکنن.

خداحافظت .






پ.نون دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:46 ب.ظ http://‌babune.blogsky.com

حضرت علیه خیلی سوءاستفاده‌چی تشریف د ارید که اسمهای آدمهای محترم را برای کارهای خیلی معمولی مصرف می‌فرمائید!

در تهران به شما نگفته‌اند خانوم برو ته صف؟ اگرخواستید از اسمهای آدمیزادهای محترم استفاده نامشروع!! بفرمائید لطفا در صندوق پستی ایشان یک بیست تومانیی چیزی بیندازید و بحل بودی بطلبید!!

امیدوارمندم که در تهران به اندازه کافی مطالب و مواردات خیلی خنده‌دار ذخیره کرده باشید که انشاهای قشنگ قشنگ از خود مرتب بفشانید و نمره‌های بیست به بالا از بابای مدرسه بخرید ببرید بدهید به طوطیتان که برایتان سوت بلبلی از خودش در کند!!

نوشا سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:32 ق.ظ http://mannosha.blogfa.com

سلام ...
ای بی حیا میشینی تلوزیونه بلاد کفرو میبینی اونم جاهای بدشو ...

خوش به حال آدمیزاد با آن همه کتاب...

کاش میدیدمت ...

زهرا سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:07 ق.ظ http://sookootez.blogsky.com

تهران آدم های عجیب و غریب زیاد داره...آدمیزاد حیرون!

احمد - رایت الحب سکارا سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:45 ب.ظ http://www.opm2.blogsky.com

سلام ماهییییییییییییی
خیلی پست جالبی بود موفق باشی

مانی چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:59 ق.ظ http://darkdeception.persianblog.ir/

درود ماهی خانوم عزیز
خیلی قشنگ نوشتی هم خندیدم هم افسوس خوردم.
زیباترین قسمت روایت اونجا بود که گفتی:
"همه از تهران مینالن و در عین حال مشتاق تهرانن "
خیلی باحال بود
بدرود عزیز

علی سلطانی مجد چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:23 ب.ظ http://asheghi4u.blogsky.com

سلام مرسی که سر زدید

شروین چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:47 ب.ظ http://www.shahriyareman.blogsky.com

سلام سلام
خوبی خانومی؟
ما که فرار کردیم از تهران
الان در شهر دیگری ساکن شدیم
خوشگله ممنون سر زدی
منم تمام نوشته هات رو می خونم
البته همین یه ذره ای هم که خوندم کلی خندیدم

آرش چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:21 ب.ظ http://www.setarehbaran.blogsky.com

اگه این مشکلات همه جا وجود داره پس چرا شهر عزیز مارو بد نام می کنی
شما ناراحتی تون از جای دیگست
ناراحتین چرا شهر شما پایتخت نیست

اگه دخترای شهر ما اینجورین جراتشو دارن علنا این کارهارو می کنن نه مثل یعضی که به اسم دانشگاه با ماشین توی سطح شهر دنبال کارای خلاف راه میفتن.
تمام این حرفها رو زدی بازم تهران قلب تپنده ایران هستش
دوسشم داری تا چشم حسود کور شه.
شما هم بچسبید به اون 10-20 ستون تون

یه کوچولو و آقاییش چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:42 ب.ظ http://yekocholoo.blogsky.com

سلام..با اینکه خودمم ساکن تهرانم و اینارو دیدم..بازم اینجارو دوست دارم..
بازم با حرفات موفقم...چرا سر نمیزنی؟
انشائ جالببی بود

padid پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:36 ق.ظ

in agha arashe in bala kodoom arashe??????? nakone arash khane khodemoone?????? naaaaaaaaaaaaaa fek nakonam
beharhal in esfahan ast ke nesfe jahan ast na Tehran ke hame moshtagheshannnnn



zeki


dr.mAhdi پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:26 ب.ظ

Hi, I had look on your post as well.
What a trip! you had had.
Be careful babe

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد