:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

بچه های این دوره زمونه!

 

یعنی اساسا حال کردین که چقدر نیستم؟!؟!:دی

سلام علیکم همگی!
حال و احوالاتهاتون خوبن انشالا؟

چه خبر مبرا بوده؟
همه چی امن و امان؟

ایشالا که کلا میزون باشین.

حالا ببینیم این ماهی خانوم کجا بوده که نبوده!

راسیاتش  اینجانب یه مدتیه که خانوم معلم شدم و توی یه آموزشگاه زبان به امورات خیر بچه داری، کودکیاری و اندکی هم تدریس زبان مشغولم!

یه روزی خیلی اتفاقی وقتی می خواستم برم دانشگاه، جلوی خونه سوار تاکسی شدم، دیدم دختری که هم سن و سال خودم بود و کنارش نشستم، یه پرونده توی دستشه که روش نوشته بود :«خانم فلانی»! این فلانی دقیقا نام خانوادگی من بود! و از اونجایی که من تاحالا به جز خودمون، فامیلمون رو جای دیگه توی این شهر نشنیده بودم، کنجکاو شدم و ازش پرسیدم فامیلتون اینه؟ با اشتیاق گفت بله چطور؟ گفتم آخه فامیل منم همینه! کلی تعجب کرد و دیگه یه عالمه از هم سوال کردیم و به این نتیجه رسیدیم که همسن هستیم، محل زندگیمون خیلی نزدیکه به هم، هر دو زبان خوندیم، هر دو ترجمه می کنیم و هر دو ورودی سال 83 بودیم! خلاصه که من بالاخره همزاد خودمو جستم! تنها تفاوتمون این بود که من «فلانی» مشهد هستم و ایشون «فلانی» گلپایگان! البته فامیلش یه پسوند هم داشت! بعد هم شماره موبایلم رو گرفت و گفت یکی از آشناهاشون توی همون خیابون محل زندگیمون یه آموزشگاه زبان داره که اگه می تونی برای ترم جدید معرفیت کنم برای تدریس.

منم که شاد! گفتم باشه!

مشهد بودیم و درست وسط مجلس عقد دختر عموم که زنگ زد و گفت برو این آموزشگاهه واسه فرم پر کردن و اینا. منم در حالیکه خدا خدا می کردم آموزشگاه به خونمون نزدیک باشه ازش آدرس گرفتم و دیدم بـــــــــــــــعـــــــــــــله!

آموزشگاه درست سر کوچمونه! دیگه بنده در حالی که از ذوقمولک بودن در هیچ قسمتی از بدن خود نمیگنجیدم پا شدم رفتم فرم پر کردم و مقادیری خالی بستم و خودم رو در حد تیم ملی معرفی کردم و از پس فرداش هم رفتم سر کار!

حالا من از بس که براشون خالی بسته بودم، اینا فکر کرده بودن که تاحالا به همه ی گروه سنی تدریس کردم و بلتم! خب نبودم دیگه! آخه من فقط به بزرگسال تدریس کرده بودم و اصلا بلد نبودم کتابهای بچه ها چطوریه! هرچی هم به زبون خوش گفتم به من با این سن کلاس ندین به خرجشون نرفت که نرفت!

این شد که حالا هر روز صبح ساعت 8 با شش عدد پسر بچه ی 10-11 ساله سرو کله می زنم تا ساعت 9:30 و بعدشم با هفت عدد دختر بچه ی همون قدری! تا ساعت یازده و نیم!

جلسه ی اول، اونا از من می ترسیدن و منم از اونا! اما خب الان دیگه حسابی باهم رفیق شدیم و کلی خاطره های خوب خوب دارم از کلاسهام. به قول آریالای مسئول کلاسا که به من می گفت:«شما هم بچه داری میکنی و هم تدریس» واقعا این برام یه تجربه ی عالی بود.  

هرچند هر روز ظهر به صورت له می رسم خونه از بس که این بچه ها مخصوصا پسرا شیطونن!

بازم بگم؟

خیلی حرف زدم ها!
یکی دو تا خاطره از کلاسهام بگم و برم پی کارم!

*

*

*

سر کلاس دخترا بودم، کلاس تازه شروع شده بود، یکی از دخترا یه دستبند از اینا هست که گومبولی گومبولی رنگیه؟ (اسمشو نمیدونم وجداناً) توی کیفش داشت و مدام یه نیگا به من می کرد و یه نیگا به دستبند و توی گوش بغل دستیش یه چیزی می گفت و دوتاییشون یواشکی من(!!) می خندیدن!

کلاس رو به اتمام بود که اومد طرفمو پرسید:

--- خانوم ببخشید! شما بچه هم دارین؟!
تا من اومدم جواب بدم، کوچیکترین عضو کلاس که هفت سالشه همینطور که سرش توی نقاشی کتابش بود و داشت رنگش می کرد، یه پوزخند مادرشوهرانه زد و گفت:

--- هه! اینو! تو این دوره زمونه شوهر کجا گیر میاد که بچه ش باشه؟!

من:

*

*

*

از اونجایی که روش تدریس زبان توی آموزشگاه ها به صورت «فقط مکالمه» هستش، ما هم موظفیم با بچه ها تا حد امکان انگلیسی صحبت کنیم و وادارشون کنیم که خودشون معنی جمله ها رو حدس بزنن و بفهمن.

توی کلاس پسرا یکیشون هست (امیرحسین) در اوج شیطنت، خیلی هم بامزه س و من گاهی واقعا نمیتونم جلوی خنده ی خودم رو بگیرم از تیکه هایی که میندازه!
خلاصه یه روز داشتیم تعداد خواهر و برادرها و اسم اعضای خانواده رو تمرین می کردیم، من براشون به انگلیسی گفتم که من دوخواهر و یک برادر دارم. بعد ازشون خواستم اونا هم بگن که چندتا خواهر و برادر دارن. اغلب تونستن با پس و پیش کردن کلمه ها جمله ی مطلوب رو بسازن. نوبت امیر حسین که شد، هرکاری می کرد جمله رو نمیتونست بسازه، همش فارسی حرف می زد و منم می گفتم من فارسی بلد نستم باید به انگلیسی بگی! آخر کار دیگه حسابی عصبانی شد و با اون لهجه ی بامزه ی اصفهانیش گفت:

--- بابا یکی بره یه خارجی بیاره تا به این حالی کنه که من فقط یه دونه داداشی دارم!!

*

*

*

این گوشه ای از بامزگی بچه های کلاسهام بود.

اما خدا وکیلی می بینین بچه های این دوره زمونه چقدر فرق دارن با بچگی های ما؟
مثلا یه روز دخترا همشون باهم داشتن پچ پچ می کردن تو تایم استراحتشون، بعد یکیشون به نمایندگی از طرف بقیه گفت:

--- خانوم لطف کنین فردا یه مانتوی جدید و یه شلوار لی جدید بپوشین. حواستون باشه حتما شلوارتون لی باشه ها! اما این نباشه. یه شلوار لی دیگه بپوشین برای تنوع! آخه ما نیاز داریم که معلممون متنوع باشه! ضمنا مقنعه ی مشکی هم سرتون نکنین دلمون می گیره! بی زحمت یه شال آبی سرتون کنین!
من:

---امر دیگه ای نیست؟

زینب:

--- نه خانوم فقط لازمه تذکر بدم اگه این کارو نکنین فردا توی کلاس راهتون نمیدیم! 

(تقصیر خودم بود که چند روز اول با مانتوهای مختلف می رفتم سر کلاس)!

*

*

*

این عکسم داشته باشین تا بعد: 

در راستای «بچه هم بچه های قدیم» باید اعلام بداریم: 

«دارکوب هم دارکوبهای قدیم!»  

تا جایی که ما توی کارتون ها میدیدیم دارکوبهای بی نوا به حفر یک عدد «سولاخ» در تنه ی درخت اکتفا می کردن!
اما الان با مصالح روز دنیا پیش می رن این ذلیل شده ها!
والا!

دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین تا به زودی...



نظرات 91 + ارسال نظر
آی دا سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:02 ق.ظ http://jokeress.blogspot.com

کی گفته بچه ها آدم و پیر میکنن؟؟؟
موفق باشی خانوم ماهی معلم جان

کی گفته؟!؟!؟!
ممنونم عزیزم

منم سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:05 ق.ظ http://manjojonini.persianblog.ir/

سلام ماهی نازم .خوشحالم که رفتی سر کار .سرو کله زدن با بچه ها خیلی سخته امیدوارم زود خسته نشی .موفق باشی.

سلام عزیزم
ممنونم! البته من خیلی وقته سر کارم!
ممنونم عزیزم
تو هم شاد و موفق باشی

این داستان واقعیست(خانم آ) سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:38 ب.ظ http://www.aziiiiiii.persianblog.ir

سلام به روی ماه ماهی جونم...
مبارکه مبارکه...
می گم بدهیت همینجوری داره زیاد میشه ها...شیرینی شغلت رو کی می دی ؟!
میشه چند مدل شیرینی باشه ؟!
در مورد بچه ها به نظرم اتفاقا کار باهاشون تاثیر مثبت تو روحیه آدم داره...چون روحشون پاکه و بی کلکن...
آدم بزرگا فقط دارن به دوز و کلک فکر می کنن...
تهران که خونه ها کم کم داره به این سبک ساخته میشه...فکر کنم آدما باید کم کم به صورت میله ای بخوابن
تیکه های بچه های کلاست خیلی باحال بود...
روز معلم رو دیگه باید یادم بمونه...
بوووووووووووووووووووووووووووس

سلام خانومی
ممنونم
خب خبرت پاشو بیا اینجا ببرمت یه شیرینی فروشی توپ همینجوری ولت کنم واسه خودت هرچی دوست داشتی بخوری بلکه دست از سر پر موی من ورداری!:دی
جدی پاشو بیا اصفهان دیگه!
آره اینو از صمیم قلبم قبول دارم
خداییش این یه موهبتی بود که نصیب من شد که برای اولین بار توی عمرم با بچه ها سروکار داشته باشم.
می بینی تورو خدا؟! عجب بچه هایی شدن بچه های این دوره و زمونه!
فدات شم خانومی
دوستت دارم
مراقب خودت باش
بوس بوس

من سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:53 ب.ظ

اگه این بچه ها گیرم بیفتن

:))
دعا کن تو گیر اونا نیفتی!
درسته قورتت می دن!

عالی پیام (هالو) سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:53 ب.ظ http://www.mr-halloo.persianblog.ir

مخلصیم اوسا!

خلاف جهت عقربه های ساعت سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:33 ب.ظ

سولاخی رو خوب اومدی دختر مشهدی...
لازمه بازم تکرار کنم که من عاشق این شکلک های اینجام یا نه؟
آخه میترسم یه فصل کتک مشتی بزنیم ایندفعه
راستی یه تیکه اش رو نفهمیدم...
تو مگه اصفهان زندگی نمیکنی؟
گفتی مشهد بودی عروسی بعد زنگ زدن گفتن سر کوچه تونه و ...

مخلصیم همشهری!
آره پسرم تکرار کن! هر چی بیشتر تکرار کنی بهتر تو ذهنت میمونه!
اصفهان زندگی می کنم اما اون موقع اومده بودیم مشهد برای عقد دختر عمو و بعد که برگشتم اصفهان آدرس گرفتم و دیدم اینجوریه!
حله داداش؟
ممنون که اومدی
شاد باشی

شیافی که دوست داشت کپسول باشد سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:40 ب.ظ http://shiyaf.blogfa.com

سلام
چه عکس جالبی بود !


حالا راستی راستی زبان درس می دید ؟!
اگر راست میگید :
what is your name !?



به قول خودتون : شاد باشید ...

سلام رفیق
خوبی؟
بعله که جالب بود! مگه شما اینجا چیز ناجالب هم دیدی تاحالا؟!
زبان که درس می دم اما راجع به سوالی که پرسیدی...
درسمون که به اینجا رسید دوره ی لیسانس تموم شد برای همین بلد نیستمش!:دی
تازه اسمم هرچی باشه از اسم شنیع و شرم آور «شیاف» خیلی بهتره!:دی
ممنون که اومدی
شاد باشی هوارتا

طاهره سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ب.ظ http://atreghahve.blogfa.com

وای خانوم معلم اجازه؟
خانوم اجازه میدین بوستون کنیم؟
.
یادمه اون موقع ها که ما کودک و نوجوون بودیم...تو هر کلاس یکی دو تا از بچه ها نمک می نداختن و خودشون رو به معلم نشون می دادن.....که من ازشون بدم میومد...تو دلم می گفتم....خودشیرین...فکر کرده با نمکه...
اما الانه همه کودکان اینجورکی پررو تشریف دار شدن
راستی شال آبی خواستی من دارما...بهت قرض میدم

وای جیگرتو!
بیا بوسم کن که من شدیدا کمبود محبت دارم!:دی
آره یادته؟!
الان تازه خیلی از بچه ها اصلا معلم رو تحویل نمیگیرن!!
من همه ی شال هایی که دارم یا مشکیه یا آبی!!
اگر غیر از این باشه مطمئن باش برام کادو آوردن!
اما بدم نمیاد تو هم یکی دو تا شال بهم بدی!
به هر حال من معجونی از مشهد و اصفهانم دیگه!
فقط بی زحمت طناب مفت دم دستم نذار!:دی
شاد باشی عزیزم

★ستاره سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:03 ب.ظ http://setarehbaroon.blogfa.com/

سلام خانوم معلم

خوبی ؟

تو خوب نیستی تو خوبترینی

دستت درست

سلام ستاره خانومی
خوبی گلم؟
ممنونم عزیزم همیشه به من لطف داری جیگری
چاکرتیم آبجی!

سایه روشن سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ب.ظ http://sepidart.persianblog.ir

سلام/ ایول خودت و بچه های کلاس گوگولی مگولیت
خیلی از پستت حال کردم/ بنده هم آپم ها/ اگر هم خواستی عکس پسر گلم رو ببینی به پست قبلم هم نگاهیی بیانداز

سلام خانومی
چشم اومدم!

اجادسا چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ق.ظ http://ajadesa.blogsky.com

سلام خوبی ماهی خانوم خوشحالم که کار پیدا کردی و اونم این کار
خوبه واست تجربه هم میشه اینو باهات موافقم که بچه هم بچه های قدیم

ولی خوبه این طوری که تعریف کردی همه خوبن فقط یه مقدار بازی گوش و شیطونن

در هر صورت موفق باشی میدونم که میشی

من هم آپم خوشحال میش سر بزنی آپ قیلی که گفتی باشه میام نیومدی اینو حداقل بیا
منتظرتم

از طرف جزقولی و دوستان

سلام
شرمنده آپ قبلی رو سفر بودم نشد بیام
حالا میام همشو می خونم
ممنون اومدی

احمدرضا چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:59 ق.ظ

چه جالب ...
چیش جالب ؟

من اول راهنمایی که بودم تازه تو تیم فوتبال ذوب آهن نونهالان رفته بودم از طرف دیگه هم داشتم چترباکش می خوندم ...

اوایل کلاسا تداخل نداشت و من هم یه معلم داشتم به اسم "ناهید" که خب بش میگفتیم "ناهید خاله "
خوشگل خوش تیپ ... باحال و درجه یک

خلاصه اینقدر با این معلم صمیمی بودیم ( رابطه ی خواهر برادری البته ) که وقتی کلاسام با فوتبال تداخل پیدا کرد ، قید فوتبالُ زدم ! زدم تو کار زبون !

خلاصه اصلا مارُ علاقه مند کرد به زبان این خانم ... خدا خیرش بده !
بعدشم دیگه توی مدرسه ها رفتم کانون زبان نوشتم یه شوزده هیودتا ترمم خوندیم بعدش ترک کردیم زبانُ به مقصد کنکور ...

خلاصه که سعی کن این برو بچُ باشون طوری رفتار کنی که علاقه مند شن ... سعی کن کم "سگ ماهی " بشی !

آره الان اینا هم شنبه امتحان پایان ترمشونه
دیروز فهمیدم رفتن به رئیس آموزشگاه گفتن اگه قول می دین «ناهید خاله» معلممون بمونه ماهم میایم ترم بعدی رو!
حالا نمیدونم موافقت می کنن یا نه.
البته بچه ها کلا خیلی زود به این «ناهید خاله» ها وابسته میشن. اقتضای سنشونه. اتفاقا برای بچه ها هیچوقت سگ نمیشم!
فقط پاچه ی آدم بزرگا رو میگیرم برادر!

احمدرضا چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:05 ق.ظ

یه کار جالبی که میکرد این خانوم این بود که هرکسی توی کلاس یه لقب داشت ، لقب من هم " زی زو ( مخفف زیندین زیدان ) بود !
و آخر هر ترم هم کلیه ی بچه هارُ جمع میکرد می رفتیم کافی شاپ ... سینما ... پارک ... کلیسا ...

اسم موسسه "سرود مهر" بود اگه اشتباه نکن دم چهار راه آّب 250 ...

درضمن خیلی هم متنوع لباس می پوشید ! والبته اسلامی !!!!!!!!!!!!!

البته گول بچگی این پسرا رُ نخور ، سر کلاس پسرا با چادر برو اینا رُ نبین چه ریزن ! بشکنی می بینی چه تیزن !
ماشاالله با این ماهواره ها و اینترنت ها چشم و گوشون بازه در حد تیم ملی ، اینجوری :

خلاصه خیلی باحال بود !

منم به مدیر آموزشگاه گفتم اینا رو ببریمشون یه پارکی جایی
قبول نکرد و گفت مسئولیتش سنگینه
آره واقعا!
یکی از پسرا تو همون هفته ی اول اومده از من می پرسه :«خانوم شما دوست پسر دارین؟؟!» فکر کن!
خلاصه که اینجوریاس!

احمدرضا چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:07 ق.ظ

هاااااااا !!این کا منت خصوصی بید اما اگه وقت نوداشتی همین بجا عمومیش کن جواب وده !

میگم :
من امسال رتبه زیرگروه یک زبانم 970 شد ، مترجمی دانشگاهای تهرون هم میارم ؟ ( البته اصلا زبان انتخاب رشته نکردم بجر انتخاب آخر یدونه زدم روزانه اصفهون )

چی چیش خصوصی بود؟!؟!
رتبه ی به این خوبی آوردی!
من که رتبه م تو همین مایه ها بود و فقط اصفهان رو زدم و قبول شدم!
حالا تو بزن ضرر نداره شاید آوردی.
چون اکثرا زبان رو فقط محض سنجش اطلاعات خودشون کنکور میدن بعید نیست که قبول بشی.
توکلت به خدا باشه پسرم!

احمدرضا چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:09 ق.ظ

راستی ...

خیلی خر شانسی ...

ملت دکترا زبان میگیرن ُ بی کارن . سرکار هنوز مهر لیسانس خشک نشده رفت سر کار !!

تو شوهر کردن هم اینقدر خوش شانس باشی حتما محمدرضا گلزاری چیزی به تورت میخوره !!

واقعا "خرشانس ماهی" باید گذاشت اسمتُ

بابا من سه ساله مترجم یه شرکت بازرگانی هستم!
چرا همتون فکر می کنین من تازه شاغل شدم؟!
الهی بمیرین که حتی یک روز از روزانه های منو نخوندین که ببینین من چه موجود پر مشغله ای هستم!
چاکریم!
مثلا الان گلزار خیلی شانس بود؟!؟!
بیا ببین چی چی تور کردم مادر!!!:دی

آقای مهندس چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ق.ظ

سلام ماهی
خوبی؟
رسیدن بخیر.......
میبینم که داری حال میکنی ... لکن با بچه ها...
اگع منم بخوام زبان یادبگیرم چیکار کنم ... میشه با منم کار کنی..!!!
راستی مواظب بچه های این دوره زمونه هم باش .. یه وقت گول نخوری!!!
بای

سلااااااااااااااااااااااااممممممممم!!!
مهندسسسسسسسسسسسس!!
خوبییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا کجایی خبرت؟!
دلم برات تنگ شده بود!
آره که کار می کنم چرا کار نکنم؟!
حتما بیا یه سر!:دی
ممنون که اومدی
خیلی خوشحالم کردی
شاد باشی

احسان چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:18 ق.ظ http://crosslessbridge1985.blogsky.com


سلام خانوم خانوما

خوبی؟

از وبلاگت خوشم اومد

باحال می نویسی

در کل دیوونه یی

از کامنتی که واسه آتیش پاره گذاشتی ازت خوشم اومد

همونکه توش بهش گفته بودی خردماغ

نمی دونی چقدر به این حرفت خندیدم

لینکت کردم

دوست داشتی لینکم کن

پیش من بیا

خوشحالم می کنی

سبز باشی و موفق و خوشبخت

سلام علیکم!
ممنونم که همینجور اظهار لطف از درو دیوار کامنتت بالا میره!
شرمنده کردی!
خب اگه خردماغ نبود که نمیرفت دکوراسیون عوض کنه ننه!
حتما میام
شاد باشی

کوروش چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:56 ق.ظ http://dada5wwu.parsiblog.com/

سلام
جالب بود



سلام
ممنون!

آتیش پاره چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:47 ق.ظ

آی ام بلک بورد!
هاواریوتون چطورن خوب هستن؟!
شما تدریس خصوصی انجام نمیدی خواهر نهنگ جان؟!

بهههههههههههههه!!
ببینین کی اینجاس٬!
جنیفر لوپز! (نه راستی اون شهرتش مال یه مبحث دیگه ش بود!)
آنجلینا جولی خودمون!
خوبی خانوم؟
اون دکل وسط صورتت در چه حاله؟
بهتری؟
جیگرتو
ما کلا برای شما خصوصیش می کنیم خواهر!
بیا تا نخوردنت!

inموریx چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:21 ق.ظ http://inmorix.persianblog.ir

سلام....تو این درخت آسانسور کار گذاشتن یا پارکینگ طبقاتیه؟؟؟؟

شعبه ی دوی برج میلاد رو ساختن!

سانای چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:31 ق.ظ http://drunken-wine.blogfa.com

من نی نی دوس دارم...


فدات شم ماهی جون...

بیا ببرشون آبجی!
همش مال شوما!
ممنون که اومدی عزیزم

بی تو چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:31 ق.ظ http://www.bito.cov.ir

هه! اینو! تو این دوره زمونه شوهر کجا گیر میاد که بچه ش باشه؟!
سر این خیلی خندیدم
تازه ببین من چی می کشم که با بچه های توی این سن و سال فلسفه کار می کنم

می بینی تورو خدا؟!؟!
آره اتفاقا وقتی فهمیدم شما با بچه ها فلسفه کار می کنین مخم سوتید!
نون درآوردن سخته س ماااادر!

می سم چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:47 ب.ظ http://www.soclosesofar.blogfa.com

بچه تا وقتی بچه ست رسالتش اذیت کردنه به همراه شیرینیایی که داره و رسالت ما بزرگترا... ما بزرگترا؟‌!‌راستی مگه ما پیامبریم؟!‌
می خواستم واسه خانم معلم و شاگردای با نمکش گل بذارم که نداره اینجا
پس شانس یه شکلک می ذارم با چشم بسته

بله واقعا
البته نگیم رسالت! بگیم اقتضای سنشون برای تخلیه ی اونهمه انرژی شیرین و مثبت.
شما خودت گلی رفیق
ممنون که اومدی

[ بدون نام ] چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:37 ب.ظ http://sfandiary.blogsky.com

salam,mersi,khaili vaght bood naoodi,ama mese inke khosh ghozashte kolan behet khoshbakhtane,shad bashi va salamat,va movafagh dar tamame zendegi ,rasti mobarake lisansetam bashe sale dige montazerim begi ghabol shodam fogh.....

سلام
نخیر ما هستیم شما افتخار نمیدین!
ممنون از همه ی آرزوهای خوبت
شاد و سلامت باشی

این داستان واقعیست(خانم آ) چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:04 ب.ظ http://www.aziiiiiii.persianblog.ir

سلام به روی ماهت ماهی خونم جونم...الان جواب کامنتم رو خوندم...
واسه شیرینی هم که شده خدمت می رسم....
ولی پست پیشتازم خوبه ها....
در مورد همشیره چشم بادومی ها تام الاختیاری عزیزم...
سلام بنده رو هم بهشون ابلاغ کن...

سلام خانومی
شما تشریف بیارین قدم روی چشم من بذارین عزیزم
کی عزیز تر از شما؟
پست و اینا رو دیگه علم نکن که دلگیر میشم ها!
شیرینی خامه ای می گنده تو پست!
خیلی مخلصیم آبجی!

مانیسا چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:33 ب.ظ http://manisai.persianblog.ir/

سلام به خوشمزه ترین خاله دنیا دوست دارم خاله جون
بیا به وبم خاله جونم بگو من چیکار کنم با مامانی که ستارس
آخه یه عالمه هم دوسش دارم اندازه همه صدفای ته دریا

سلام عسلم
خوبی گلم؟
آخه انقدرم نازی حیفم میاد بهت بگم از دست این ننه ستاره ت سرتو بکوبی تو دیوار!

احمدرضا پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:02 ق.ظ

به به ! تور عالی پر ملات !!

والا من فقط پرسیدم راجع به زبان ، مترجمی فقط یدونه انتخاب ، اونم آخریُ زدم
خصوصیش واسه این بود که بی ربط بود به پستت اگه نه 970 هزار هم بود رتبه م خصوصیش نمی کردم

قربون آقا!

همین اعتماد به نفسته که وبلاگستونو کشته!

احمدرضا پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:05 ق.ظ http://www.a-r-k.cov.ir

اومدی یعنی درستش کنی !
خراب تر کردی که !!!

به به !! پس دو شغله هم هستی !!

دیگه سوپر خر شانس باید گذاشت اسمتُ !!


نه دیگه شرکت نمیرم فعلا!
کار ترجمه ی خصوصی انجام می دم.

محمد پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ق.ظ http://harir.blogsky.com

سلام ما که گرفتار زبان سکوت شدیم ولی علاقه داریم که انگلیسی رو هم به مجموعه زبانهایی که داریم اضافه کنیم. شما می توانی کمکی به ما کنی؟ (حی علی خیر العمل)

سلام رفیق

در خدمتیم!

همانا خیر دنیا و آخرت در سکوت است!

ماهی تنها پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:33 ب.ظ http://onlyabadan.blogsky.com

سلام خوبی ماهی عزیز
همه چیز به کنار عکسی که گذاشتی یه طرف
من منتظرتم یه سر به دوست قدیمیت که فراموشش کردی بزن

سلام دوست عزیز
من دوستام رو فراموش نمیکنم
منتها زیاد مزاحم دوستایی نمیشم که کم پیدا هستن و سر نمیزنن
شاد باشی

مستانه پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ب.ظ http://www.7584.mihanblog.com/

سلام سلام
به به مبارکه لیسانس گرفتی
.
.
.
با وبلاگی نو منتظر حضور پر مهرتونم

سلام خانومی
مبارک وبلاگت باشه
حتما میام
شاد باشی

یاس جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:16 ق.ظ http://www.yas1122.blogfa.com

سلام
اولین باره که وبلاگت رو دیدم
چقدر بامزه

من همیشه عاشق بچه ها بودم و انصافا هم که بچه ها هم همینطور

سلام
ممنون از لطفت
بچه ها حرف ندارن!
شاد باشی

یاس جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:19 ق.ظ

لینکیدمت
عیبی که نداره؟

افتخار دادی

پژمان جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:13 ق.ظ

سلام بر آبجی لیسانس و انگلیسی زبان خودم خوبی ؟؟؟ چه خبر ؟؟ می بینم که این ورووجکها خیلی مزه می پرونند از طرف من به این فسقلیها بگو آبجی ما حالا حالاها قصد ازدواج نره عجب دوره زمونه ای شده به مولا .راستی یه خورده زبان مبان انگلیسی با داآشت کار کنیا خیلی توپ یاد می گیره
good night my sister
حال کردی ؟ ما اینیم دیگه بیشترشو ایشاالله با آبجی تو کلاس یاد می گیرم خیلی چاکریم مواظب خودت باش زت زیاد.

سلام
ممنون تو خوبی؟
بی منظوره مزه هاشون!
چشم درخدمتیم
شاد باشی

احسان جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:34 ق.ظ http://crosslessbridge1985.blogsky.com


خوشحال می شیم قدم رنجه کنید تشریف بیارین



★ ستاره جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:31 ق.ظ http://setarehbaroon.blogfa.com/

سلام جیگرتو
زیر آب می زنی اونم تو وب استاد قربون پولکای طلاییت کامنتای مانی رو من نمی دم خواهرش مهسا می فرسته اونم به سلیقه خود مانی وب مانی دست خواهرشه نه من عزیز دلم
باید دخملای منو ببینی من پیششون سیاه چال فضاییم نیستم به خصوص مانیسا باور نداری از استاد بپرس

سلام خانومی نازم
همینیه که هس!
زیر آب میزنم به چه گنده گی!
برو حالشو ببر!
دختراتم از تو یاد میگیرن دیگه!
ببوسشون مخصوصا اون فسقلی خاله ماهی رو!
بگو اونم ننه ستاره ش رو ببوسه!

★ ستاره جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:36 ق.ظ http://setarehbaroon.blogfa.com/

چراااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟

نوژن جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ق.ظ http://nojan20.blogfa.com

سلااااام خاله ماهی جونم خوبی ؟ خوشی ؟ ایشاالله کمی بزرگتر شدم بصورت اینترنتی بهم زبان انگلیسی یاد بده من تازه آپ کردم یعنی مامانم برام آپ گذاشته بیای پیشم خاله من که خیلی دوستت دارم خاله خوش به حال اون بچه ها که تو کلاس شما هستند کاشکی من جای اونها بودم و تو کلاس خاله جونم بودم می بوسمت دوستت دارم قد یه دنیا . بای بای

سلام جیگر خاله
خوبی عسلم؟
چشم من همه جوره در خدمتم گلم
تازه نیازی نیست بزرگ تر بشی چون همه ی بچه ها از سه سالگی توانایی یاد گرفتن یک زبان جدید رو دارن٬ حتی از زیر سه سالگی.
اما هروقت دوست داشتی بیا پیشم هرچی خواستی بهت یاد میدم عزیزم.
منم می بوسمت عشششششق خاله
بیام ببینم چی نوشتی گلم
بوس بوس

گندم جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:47 ب.ظ http://tanzegan2m.blogfa.com

سلام

حسین کچل،کچل تر بود؟!یا دوستان؟!!!!!

طنزم به روزه و منتظر...

سلام عزیزم
اتفاقا خوندم طنز حسین کچلت رو!
بامزه بود!
بیام ببینم چی نوشتی!

شیاف شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:57 ق.ظ http://shiyaf.blogfa.com

به روزم رفیق !
شاد باشی !!

موفق باشی
کامنت فرت !

همیار شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:47 ب.ظ http://www.maashoogh.blogsky.com

سلام زیبا مینویسی . به من هم سر بزن
شاید مطالبی جدید گیرت اومد

اجادسا یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:08 ق.ظ http://ajadesa.blogsky.com

سلام

جزغولی

خوبی ماهی خانوم میگم احتمالا من تو لیست سیاه نیستم چون من هرچه قدر نظرات بالا رو میبینم میگم پس ماهی خانوم چرا جواب نظر منو داده ولی عمل نکرده با این که نظر من ماله ۲۸ مرداده

نمی دونم شاید من جز اون دوستانی شده که همیشه سر میزنم ولی انگار که سر نمی زنم

موفق باشی یه گلایگیه ماهی با ماهی بود

سلام جزغولییییییی
چشم
اومدم!
دعوام نکن انقد
یه کمی گرفتارم کم میام نت
شاد باشی جزغاله ی سیاه سوخته!

این داستان واقعیست(خانم ا) یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:10 ق.ظ http://www.aziiiiiii.persianblog.ir

عزیزم مشکلت اینه که شوت بازی ندیدی...
باید دیروز من رو میدی چه گیجی می زدم...
من که از سن و سال شما گذشتم مادر....
عکسها هم قابلت رو نداره عزیزم...
منم دوستت دارم این نشونه اش بووووووووووووس
با آرزوی بهترینها
بازم بوووووووووووووووس (این بلاگ اسکای فکر کرده آیکن بوس نذاره ما بوست نمی کنیم...هه ...فکر کرده)
بووووووووس

قربونت برم من خانومی
خب گیج زدن تو مال روزه هاته!
گیج زدن من مال شوتی ذاتیه که در من وجود داره!:دی
فدات شم منم دوستت دارم عزیزم
بووووووووووووسسسسسسسسسس

احسان یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:58 ق.ظ http://crosslessbridge1985.blogsky.com


سلام خانوم خانومای دوستداشتنی

خوبی؟

دم افطار و سر نماز فراموش نکن منو با دل قشنگت دعا کنی

سبز باشی و موفق و خوشبخت

سلام رفیق

خوبم خوبی؟

ما هم حسابی التماس دعا داریم

و یه عالمه آرزوی خوب برای دوستان گلم

شاد باشی

حسن یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:15 ق.ظ http://monthazeranegoleyas.blogfa.com

عصر یک جمعه دلگیر ،دلم گفت بنویسم از یک عشق
عشقی که به اخلاص نرسیده است غم عشقی که به منزل نرسیده!
عشق به مقصود نرسیده است
زخمم نمک خورده بال و پرم سوخت که؛ زمین خورده تنم،سوخته از بار گناه است
سرم پایین از شرم، کمر خم از بار گناه است...

ختم قرآن مجید در ماه مبارک رمضان

بسم الله الرحمن الرحیم
قرآن نور است برای کسی که بخواهد از آن استفاده کند.

همانا قرآن پند دهنده ای است که نمی فریبد، و هدایت کننده ای است که گمراه نمی سازد، و سخنگویی است که هرگز دروغ نمی گوید. کسی با قرآن همنشین نشد، مگر آنکه بر او افزود یا از او کاست، در هدایت افزود و از کوردلی و گمراهی اش کاست…
(نهج البلاغه، خطبه 176)

گندم یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:17 ب.ظ http://tanzegan2m.blogfa.com

سلام

خیلی باحال نوشته بودی
ایول

من هم به روزم
میای پیشم؟!

سلام
قربون خانوم!
بعله که میام
چرا که نیام
حتما میام!
الان میام!
الی آخر!

من دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:26 ق.ظ


چرا ایکون گل نداره اینجا؟

چون خودت گلی!

shaahin دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:39 ق.ظ http://ravani.blogsky.com

wow...ali bud ,vali jaa daare beporsam vaghean hughughe in kelasa arzeshe vakhto daare??ya shayad va3 tajrobeo ina daari miri
dar hr surat moafagh baashi

خوشبختانه هنوز اونقدر بزرگ و کاسب نشدم که همه چیز رو با پول محک بزنم...
درست روز ۱۳ تیر وقتی بچه های کلاسم کهموقع ثبت نام٬ هیچی از زبان نمیدونستن٬ تونستن بعد از یک هفته تدریس من٬ اسمشون رو به انگلیسی پای تابلو بنویسن٬ به اندازه ی همه ی ثروت های دنیا برام ارزش داشت.
شما هم موفق باشید

★ ستاره دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:49 ب.ظ http://setarehbaroon.blogfa.com/

سلام گلم آپم

تو رو خدا دعام کن وقتی می ری سر جلسات قران/ قربون دل پاکت عزیز

سلام عزیزم
جلسه ی قرآن؟!؟
من؟!؟
اشتباه گرفتی آبجی!
این وصله ها به من نمیچسبه!:دی
قرآن رو توی خونه می خونم اگه منظورت همون ختم قرآنه که تلفنی صحبتش شد
جیگرمی

احمدرضا دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:06 ب.ظ



خدائی تدریس لذت داره !! نه ؟؟

بخصوص اگه نتیجه بده !!

من اصولا اصلا جز موقع امتحان درس نمی خوندم ، ولی زبان جر درسائی بود که موقع امتحان هم نمی خوندم مامانم امسال موقع کنکور حسابی گیر داد که چرا تو زبان نمی خونی بالا بزنی ؟
آخه خدائی احساس نیازم نمی کردم !!
خلاصه گیر سه پیچ ... یه پیچ !!

آخرش ورداشت کار دستمون داد و پسر یکی از دوستای مسجدیشُ که اندازه ی یه گاو هم انگلیسی بلد نبود ، اورد ما باش انگلیسی پیش دانشگاهی کار کنیم که یعنی برای منم مرور شه بلکه یه زبانی بخونم !!

خلاصه طرف یه گاو میگفت زکی !!
هوشش خوب بودا اما توی زبان سوپر گاو بود والا !! باور نمیشه مبحث کاربرد " AS - WHEN" رو چهار ساعت طول کشید تا کردم تو مخش
طوری که خودم یادم رفت چی بود !!

اینقد سوال چرت و پرت می پرسید که باور کن مجبور شدم خودم برم کتاب زبان بگیرم یه نیگا بندازم ، اصلا قاط زدم

تدریس خیلی لذت داره به شرطی که نتیجه ش هم مشهود باشه

اما بی تعارف من یه کمی بیشتر از گاو حالیمه هااااااااا!!!:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد