:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

فعلا با اجازه!

سلام.

 

با اجازتون امروز عصر عازم مشهدالرضا هستیم. نمی دونم دقیقا کی برمی گردیم اما تا قبل از ماه رمضان میایم چون کلاسای دانشگاهم از بیست و چهارم شروع می شه. امیدوارم همتون صحیح و سالم بمونین تا من برگردم. شیطونی نکنینااااااا! برای منم دعا کنین تا منم اونجا براتون دعا کنم(معامله ی پایاپای!!)

 

اینم یه هدیه ی دیگه که اصل داستان لبخند خداست.برای طولانی نشدن پست از نوشتن متن اصلی خودداری می کنم و فقط ترجمه اش رو می ذارم. امیدوارم خوشتون بیاد...

 

 

لبخند خدا

 

لوئیز ردن، زنی بود با لباس های کهنه و مندرس و نگاهی مغموم.وارد خوارو بار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست تا کمی خوار و بار به او بدهد. او به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.

جان لانگ هاوس، صاحب مغازه، با بی اعتنایی محلش نگذاشت و با خشونت خواست که او را بیرون کند.زن نیازمند، درحالیکه اصرار می کرد گفت:«آقا!شما را بخدا کمکم کنید!به محض آنکه توانستم پولتان را می آورم.» اما جان گفت نسیه نمی دهد.

مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفتگوی آن دو را می شنید به مغازه دار گفت:« ببین خانم چه می خواهد، حسابشان با من!»

صاحب مغازه با اکراه گفت:«لازم نیست، خودم می دهم! لیست خریدت کو؟»

لوئیز گفت:« اینجاست.» 

- «لیستت را روی ترازو بگذار! به اندازه ی وزنش هرچه خواستی ببر!»

لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی بیرون آورد و رویش چیزی نوشت سپس آن را روی ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت!

خواروبار فروش باورنمی کرد! مشتری اما از سر رضایت خندید.

مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی دیگر ترازو کرد و آنقدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند. مغازه دار با دلخوری کاغذ را برداشت و روی آن را بلند خواند. کاغذ لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود:«ای خدای عزیزم! تو از نیاز من با خبری،خودت آن را برآورده کن!»

مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد. لوئیز خداحافظی کرد و رفت.

مشتری یک اسکناس پنجاه دلاری به مغازه دار داد و گفت:«تا آخرین پنی اش ارزشمند است.»

 

Only God knows how much a sincere and pure prayer weighs…

 

فقط اوست که می داند وزن دعای پاک و خالص چقدر است...

*****التماس دعا*****

نظرات 14 + ارسال نظر
آیدا شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:18 ق.ظ http://ayda16.blogsky.com

سلام عزیزم ...
سفر خوبی داشه باشی . التماس دعا ...
داستان جالبی بود .مو به تنم راست شد !!! فقط اوست ...

آیدا شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:37 ب.ظ

ماهی جونم من با تبادل لینک خیلیم موافقم ... حتما میذارم لینکتو ... بوووسسس

مهسا شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:08 ب.ظ http://www.qqqq.blogsky.com

سلام ماهی جون
آیدا راست می گه منم مو به تنم سیخ شد.
جالب بود.کاش همیشه یادش باشیم.
سفر خوش.به سلامت برسی.دعا واسه من یادت نره....چشم منم دعا می کنم سفرت خوش و سلامت باشه(اینم معامله). ؛)

شهاب شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:54 ب.ظ http://ice-tear-me.blogsky

salam mahi jjonags.....weblohe aliy dary behet tabrik migam khily khoshgel va romantik hastesh ....khoshhal misham be kolbeye man ham sare bezane

A..$@$...M یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:21 ق.ظ http://www.deltangiii.blogsky.com

سلام
ممنون که اومدی
ولینمو گذاشتی
منم تبادل لین کردم
...ایمیل هم زدم
موفق باشی
سالم بیای مشهد

دوست پاییزی یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:17 ق.ظ http://mehr-64.blogsky.com

سلام ماهی جون
التماس دعای فراوان داریم...
ممنون که لینک دادی..منم این کار رو کردم..
داستانت عالی بود..خیلی خوشم اومد..
همیشه شاد باشی عزیزم

شنتیا یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:08 ق.ظ http://redshantia.mihanblog.com

سلام
وب جالبی داری اما باید بیشتر بنویسی تا ببینیم چند مرده حلاجیا!!
اما من یه توصیه بهت میکنم اینکه سعی کن بیشتر دلنوشت هاتو اینجا بنویسی تا اینکه فقط شعر بنویسی از دیگران.
ممنون میشم نظرتو راجع به پست مداد قرمز من تو وبلاگم بخونم.
نظرت واسم مهمه.
مرسی

aflatoon دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:44 ق.ظ

سلام گل ماهی!
میگم حالا که مشهدی علاوه بر اون دعای مخصوصی که برام میکنی
یه دعای دیگه هم بکن بلکه این امام رضا ما رو هم بطلبه.
البته برای سال دیگه چون تابستون داره تموم میشه هوا سرد میشه!
برای سال دیگه حوالی خرداد خیلی خوبه. فقط قربونت بهش بگو حالا که داره میطلبه با بلیط رفت و برگشت هواپیما نیم بها باشه . قطار درجه یک هم قبوله. هتلو خودم سراغ دارم!
مرسی . قربونت.

سلام!
این امام رضایی که میگی تا خودت نخوای نمی طلبدت! نمیشه که بشینی سرجات و فقط بگی مارو بطلب! مثل ما باید وقت رو بقاپی! ایشالا جور بشه با خانواده ی گلت بری.

مهدی دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:39 ب.ظ http://www.diarymahdi.blogsky.com

سلام ماهی جان
خسته نباشی
مشهد خوش بگذره التماس دعا
به روزم

[ بدون نام ] دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:39 ب.ظ

bebakhshid khanoom ye soali pish oomad baraye man ! kelasa 24om shoroo mishe ya 20om???!!!!! man ke dorost nemidoonam keye!

عزیزم من بیستم میرم جا میگیرم شما بیست و چهارم تشریف بیارین!!

آرش چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:56 ق.ظ http://www.setarehbaran.blogsky.com

داستان خیلی جالب و تامل برانگیزی بود خیلی استفاده کردم
دعا و راز و نیاز یه دل پاک می خواد که می دونم شما حتما دارید

آرش عزیزم دل همه ی آدما پاکهُ به شرطی که بتونیم بیاد بیاریم که توی دلمون کسی هست که سخت منتظره بهش توجه کنیم...
بازم بیا اینجا.ممنونم

aflatoon جمعه 16 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:16 ب.ظ

aflatoon جمعه 16 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:19 ب.ظ

سلام
کجایی گل ماهی جون؟
من تنها کسیم که هر روز سر میزنم به وبلاگت.
لااقل یه جوابی به کامنتام بده سر ذوق بیام ..
قررررررررررررررررربونت.

سلام افلاطون عزیز.ممنونم که هرروز بهم سر میزنی.شرمنده که فرصت نشد زودتر جواب بدم.
بازم منتظرتم
ممنونم

محسن چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:30 ق.ظ

چشششششششششششششششم!
باور کن من خواستم. وقت هم باید باشه که بقاپم.
تا پای بلیط خریدن هم رفتم باز یه بامبولی درومده نشده.
قربون تو . بابای.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد