:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

شب است و ماه می گرید...

 

شب است و ماه می گرید

ستاره نقره می پاشد

نسیم سرد پاییزی  زگلها بوسه می خواهد

خداوندا! خدایا !خالقا !بس کن جنایت را!!

تو خود گفتی گنهکاران نمی بینند بهشت جاودانت را،

ولی من با دو چشم خویشتن دیدم که نامردان ز خون ما پاک مردان

هزاران صدهزاران کاخهای جاودانه می سازند!

تو خود گفتی اگر اهریمن شهوت کسی را حکمفرما شد

من او را با صلیب خشم خویش مصلوب خواهم ساخت!

ولی من با دوچشم خویشتن دیدم

 که چشمان هوس آلودکودکی دزدانه براندام لُخت مادرش میلغزد!

این دگر آهی است...

شبی در بستر رودی تو با آن مریم عُذرَه گنه کردی و

عیسی حاصل طبع هوسران خداوندی است...

این دگر آهی است...

خداوندا...

اگر مردانگی این است؛ به نامردی نامردان قسم

 نامرد ِ نامردم اگر دستی به قرآنت بیالایم...

منم یاغی !منم یاغی!

 

« کارو »(با اندکی حذف)

پ.ن:از درج این شعر هیچ منظور بد٬یا قصد اهانت به هیچیک از مقدسات روندارم٬ صرفا به دلیل خاطره انگیز بودن و زیبایی گلایه های یک آدم رنجیده منتشرش میکنم.امیدوارم متوجه منظورم شده باشید.

دوستتون دارم٬ مواظب خودتون باشید٬ التماس دعا...

درس امروز!

 سلام!

امروز توی روزنامه ی«امیدجوان» نوشته بود از این به بعد اس ام اس ها چک میشه و کسانی که اس ام اس ناجور می فرستن باهاشون برخورد میشه! (نه تنها اس ام اس٬ که ام ام اس و بلوتوث هم کنترل میشه٬ خداییش پیشرفتهای خوفناکی کردیم در زمینه ی تکنولوژی!)

خواستم یه عرض تبریک خدمت شما خواهران و برادران گرامی و یه عرض خسته نباشید خدمت دوستان زحمتکشمون تو همه جای مملکت داشته باشم!همه کاری میکنن تا ما فاسد نشیم! ببینین چه وجدان کاری دارن! یادبگیرین لطفا!!

راستی هرکی گفت تجاوز به حقوق مردم یعنی چه ۳تا جایزه بهش میدم!!

پ.ن: به نظر شما این دوستامون همه ی این زحمتا رو زبون روزه میکشن برامون یا میذارن واسه بعد از افطار؟!

معامله!

کودک امشب تمام سعیش را کرد تا هنگام بازگشت پدر از محل کارش به منزل، بیدار باشد. همینکه پدر به جلوی درب منزل رسید کودک به استقبالش شتافت. پدر، خسته از کار تمام وقت، از دیدن فرزندش خوشحال شد. پسرک ناگهان به پدر گفت:«پدر!شما برای هر ساعت کار،چقدر دستمزد میگیرید؟» پدر که تصور نمود فرزندش از او پول می خواهد با کلافگی و حرص گفت:«ساعتی 20 دلار.» پسر گفت :«میتوانید 10 دلار به من بدهید؟» پدردرحالی که داشت از عصبانیت منفجر میشد گفت:«اجازه بده داخل خانه شوم و اندکی استراحت کنم،بعد ببینم چه میگویی.» اما پسرک اصرار ورزید و پدر به ناچار برای خلاصی از دست فرزند سمج خود ، 10 دلار به او داد. پسرک با خوشحالی پول را گرفت و دست پدر را محکم در دست گرفت و او را کشان کشان به اتاق خود برد. سپس دست خود را زیر بالشش برد و مقداری پول مچاله شده درآورد. پدر با حیرت گفت:«تو که پول داشتی برای چه باز هم پول از من خواستی؟» پسرک با هیجان پولهای مچاله شده را صاف کرد و روی پولی که از پدرش گرفته بود گذاشت و آنرا به سمت پدرگرفت و گفت:«مجموع این پولها 20 دلار است. من اینها را به شما میدهم و به این ترتیب یک ساعت از کارفردای شما را از شما میخرم.پس لطفا ً فردا شب یک ساعت زودتر به منزل بیایید تا من قبل از خواب بتوانم شما را ببینم...»

*******************************************************

 دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین، التماس دعا...

سوتی

سلام!

دیروز با دوستام رفتیم دانشگاه ببینیم چه خبره! آخه گفته بودن کلاسا از 24 شهریور شروع میشه. البته میدونستیم که تق و لقه ولی دلمون برای هم و برای دانشگاه خیلی تنگ شده بود. تازه این دوتا منو کچل کرده بودن که :«ما  سوغاتیمونو می خوااااااااااااااااایم!»

ساعت ده و نیم صبح جلوی درِ دانشگاه قرار گذاشتیم.من زودتر از اون دوتا رسیدم وقتی اومدن سه تایی رفتیم دانشکده. بعد از پرس و جو درباره ی تاریخ و نحوه ی حذف و اضافه(که آیا مثل انتخاب واحدمون اینترنتیه یا نه) ، من به بچه ها پیشنهاد کردم بریم به استادامون سلام کنیم!!

یکی دوتاشونو که دیدیم ، رفتیم دفتر یکی از استادا که در طول این سه سال تحصیل کم حرصش ندادیم! آخرین جمله ای که ازترم قبل از این استاد یادمه اینه:«آخه تو چرا انقدر سر به سر من ِ پیرمرد میذاری؟!!» تا رفتیم تو دفترش شروع به سلام علیک و تابستان خود را چگونه گذراندید و اینا کردیم!

حالا تو این هیری ویری نگار رفته از توی شکلات دون استاد(!؟) یه دونه شکلات ورداشته و با خنده رو به من میکنه و میگه:«ماهی!شکلات نمیخوری؟!!» من و پدیده و استاد اینجوریبه نگار نیگا میکنیم! من از لای دندونام یواش ولی با حرص میگم:«ماه رمضونه نگار!ماه رمضونه کوفتت نکنیااااا!!بگیر جلوی اون وامونده رو!» نگارم که اصلا ًحواسش نبود با حس فاتح قله ی اورست مشغول کندن پوست شکلات بود و ما سه تا هم همچنان اینجوری؟!! یهو تا اومد بخوره استاد گفت:«اوهوووووووویییییی! برو بیرون بخور!!» نگارم که ضریب هوشی بالایی داره تازه فهمیده چیکار کرده! (نگاربه علت بیماری هیچوقت نمیتونه روزه بگیره) حالا من و پدیده داریم هِرهِر میخندیم و نگارم تو خودش فِر خورده از خجالت!من و پدیده با هزار بدبختی از لابه لای خنده هامون یه چیزی شبیه خداحافظی تحویل استاد دادیم و زدیم بیرون...

ظاهراً قراره این ترم سر کلاس این استاد حضور به هم برسونیم و همونجوری باشیم که اون میخواد !!!

 

دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین، التماس دعا...

 

 

نوستالژی...

سلام

تو این حال و هوای ماه رمضونی یاد اولین باری که می خواستم روزه ی کامل بگیرم افتادم...

از بس کله گنجشکی گرفته بودم خسته شده بودم. احساس می کردم خیلی کار بیهوده ای یه!برای همین مامانمو مجبور کردم تا سحر مثل یه خانوم متشخص منو بیدار کنه و با احترام کامل یه پرس سحری بهم بده!مامان قشنگمم که تصمیم کبرای منو دید گفت باشه به شرطی که زود پاشی!!خلاصه ما سحر پاشدیم و یه غذای حسابی تزریق کردیم و خوابیدیم.صبح بیدار شدم که برم مدرسه(کلاس اول ابتدایی بودم) احساس کردم شدیدا گشنمه اما یه احساس غرور عجیبی یادم آورد که روزه هستم.تو مدرسه هم به همه پز دادم که من امروز روزه ی کامل میگیرم و همه هم اینجوریبودن!حتی به معلممونم گفتم!(ندید بدید!!) آقا ظهر که برگشتم خونه از گشنگی و تشنگی اینجوریشده بودم اما جیگر نداشتم به زبون بیارم چون موج مثبت بود که به طرفم پرتاب میشد:<<ما که گفتیم نمیخواد کامل بگیری...بچه رو چه به این حرفا...حالا حقته بکش!!...باشه تا ادب بشی و غیره...>>منم همانند بچه سوسکی خسته دل٬ صدام در نیومد تا ووقتی که همه رفتن بخوابن و برای افطار پاشن!با دوبرابر سرعت نور و بیصدا تر از گربه رفتم سراغ یخچال و بیش از نیمی از زولبیا بامیه ها رو خوردم!وای که وقتی اولین بامیه رو گاز زدم و ریق شیرینش به دهانم سرازیر شد چه حس خوبی داشتم!!

موقع افطار یه جاییم درد میکرد که بعدها فهمیدم وجدانم بوده!!(خوب شد سر یخچال که بودم درد نگرفت!!!)خلاصه خوشحال از اینکه همه فکر میکردن من روزمو کامل گرفتم و ابراز احساسات دیگران که مبنی بر بزرگ شدنم بود رو میشنیدم٬ مامان قشنگم موقع خواب بهم گفت:<< اگه میخوای فردا سحرم بیدارت میکنم به شرطی که مثل بقیه صبر کنی بعد از افطار زولبیا بامیه بخوری!!!>>

امان از دست مامانا که نمیشه هیچی رو ازشون مخفی کرد! و این اولین و آخرین باری بود که به خودم و خدا دروغ گفتم...

دوستتون دارم٬ مواظب خودتون باشین٬ التماس دعا...