:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

آشغانه های من و غلام ۲

مخلص ضعیفه!

دمت گرم که یاد ما بودی و کاغذ دادی به بابای اصغر چاقوکش! کاغذ و کتلت ها رسید اما این اصغر پدرسگ نصف کتلت ها رو ریخته بود توی خندق بلا و همه ش نصفش به ما رسید! ولش کن سگ خور!

بچه مچه ها چطورن؟ دیگه آبستن نیستی؟! واسه این می پرسم چون هروقت من میام حبس شما یکی پس می ندازی! اگه بابای بی خیرت گذاشته بود بری مکتب و درستو بخونی به جای بچه درست کردن شومام مثه سایر ضعیفه ها صبح تا شب به کلاسای رقص و آواز می رفتی و یخده توی خونه برامون قر می دادی و تایـتانـیک می خوندی! هنوزم دیر نشده می تونی بری اکابر مسجد محل اسمتو بنویسی! بچه هارم می ندازی سر دل ننه ت!

اینجا با چند نفر رفیق شدم که مدام پز ضعیفه هاشونو به هم می دن بی غیرتا! نمی دونن که اگه قرار باشه صوبت قد و بالا بشه ماه در چمن خودم سر همه ی ضعفای عالمه!! این مش حبیب سن و سالی ازش گذشته ولی ماشالا تن و بدنش مثه یه جوون بیس ساله کار میده! اینا میشینن دور هم راجع به یه سری ضعیفه حرف میزنن. من که خدابسر شاهده هیچکدوم رو نمیشناسم اما فکر کنم از اون ضعیفه های هرجایی باشن چون تا اسماشون میاد وسط همه دستاشون ****.  اسم یکیشون «ایـزابـل» بود انگاری!  نمی دونم این زنه چی داره که اینجا همه تو کفشن! «آق مراد» سلول بغلی هم میاد درباره ی یه خواهری به اسم «تـاتیـانا» صوبت راه می ندازه و دهن همه آب می فته! من یه بار پرسیدم این خانوما صیغه ای هستن ؟ نمی دونم چرا همه شون تا یک ساعت و ربع بعد کف زمین ولو بودن و می خندیدن! دین و ایمون ندارن خیر ندیده ها!

تازه «تقی بی شومـبـول» افتخار می کرد که «منزلش» اینا عاشق یه بابایی هستن که بهش می گن«سالـوادور». البته عکسش رو دیدم این یکی خداوکیلی با این صفتی که روی شوهرش گذاشتن حق داره عاشق یه همچین تن و بدنی بشه!به چشم برادری خوب چیزی بود این بابا! ولی ننه فلان میگن میاد جلو چشم همه حموم می کنه نکبت! 

 ماه در چمن جان، می دونم که شوما مارو به هیشکی نمیفروشی و اهل این خاک تو سر بازیا نیستی! اما باید می دیدی یارو چه یال و کوپالی داشت! اگه تو محل ما بود می شد یه لات حسابی از توش درآورد! اینجور که من ته و توهش رو در آوردم اینا یه جایی زندگی می کنن به اسم «فارسیـوان». 

 حالا به جهنم که اسمشم به آدمیزاد نرفته! اما خداروشکر که ما پامون تاحالا به این محله ها واز نشده وگرنه معلوم نیس این خاک تو سرا وقتی می رن خلا خودشونو چی جوری میشورن بی پدرا شنیدم فقط دسمال می کشن به ***شون! برو از حاج آقا خلیلی بپرس با این اوضاع و احوال خیط اینا، نمازاشون درسته یا نه؟!

ماه در چمن غلام!

وختی دیدم توی کاغذی که نوشتی یاد خاطرات قدیمی کردی دلم مالش رفت. ایشالا اگه اوسا کریم بخواد ایندفعه که از زندون بیام بیرون دیگه میرم سراغ یه کار آبرومند و نون بازومو می خورم .می دونم باز پیش خودت می گی این دفعه هم مثه صد و هفتاد و پنج دفعه ی قبلی که این قول رو دادم! شوما غلط می کنی همچی چیزی بگی ضعیفه رو چه به این فوضولیا؟؟ 

ماه در چمن عزیزم!

از بچه ها بیشتر برام بنویس. می خوام ببینم این همه توله پس انداختم میشه یه حسابی روشون واز کرد یا نه. حواست باشه توی اون محله ای که بالا اسمشو گفتم نمی دونم چی چی وان نرن ها! می گن هرکی بره سراغش معتاد عملی میشه. وختی اومدم بیرون می رم به برادرای نـیروانـتظامی اطلاع می دم بیان جمعش کنن تا بچه هامون سالم بزرگ بشن مثه ننه باباشون! می گن اگه «پاراتیز» ول کنن تو لونه هاشون در میرن!

این یارو که دارم اینا رو بهش می گم تا برات بنویسه می خواد بره دس به آب فکر کنم تنگش گرفته! دیگه باقیش باشه برا دفه ی بعدی! از همینجا می بوسمت به یاد اولین بار که پشت امامزاده رفتیم صفا! شومام از طرف ما توله ها رو ماچ کن!

غلامتم! 

خب! خنده بسه! حالا می خوام یه مسابقه برگزار کنم! هر کی گفت اینجا چی نوشته شده؟! یعنی چی باید خونده بشه؟! 

پ.ن1: آقا جان هی میاین می گین نامه کو نامه کو؟! خب شما نمیدونین یه نامه از زندون بخواد برسه دست اهل و عیال طرف چقده طول میکشه؟! بله؟! کی بود گفت گشاد؟!؟ عمه ته!

پ.ن2: بعد می گن خانوما معتاد چی چی وان شدن! اینم از آقایون! 

پ.ن۳: دوستتون دارم مواظب خودتون باشین تا به زودی... 

یه سر به ادامه ی مطلب هم بزنید!

ادامه مطلب ...

آشغانه های من و غلام ۱

غلام پنجه طلای عزیزم

این نامه را در حالی برایت می نگارم که آلبوم عروسیمان را پهن اتاق نموده ام و دارم رویش سبزی پاک می کنم! نمیدانی چه قدر خنده دار شده اید! آخر یک عدد "تره" از دهانتان بیرون زده است انگاری! درست همان نقطه ای که پارسال بچه ی ششممان رویش شاشید! یادتان می آید چقدر خندیدیم؟ فرزند دلبندمان را لاستیکی نکرده بودیم و او هم سنگ تمام گذاشت برایمان! یادش بخیر...

مهربانم!

از روزی که شما رفته اید زندان ما رنگ خنده و شادی را در این خانه ندیده ایم. باز شما که بودید هر از گاهی بادی چیزی در می کردید و ما دور هم خوش بودیم و می خندیدیم. یادتان می آید آن روز که بعد از چهارسال زندگی سراسر عشق و محبت، به مناسبت آزادیتان از زندان (برای بار هفتم) رفتید و برایمان کباب خریدید؟ خدای من چه روزهای شادی داشتیم. یادتان هست که فرزند سوممان از صدای بادگلوی شما از خواب پرید؟ صحنه ی خنده داری بود.  یادش بخیر..

معشوق جاودانه ام!

هیچوقت اولین باری که یکدیگر را دیدیم فراموش نمیکنم. تابستان داغی بود و شما با پیکان گوجه ای رنگ خود مشغول مسافر کشی بودید و من هم می خواستم برای زیارت بروم امامزاده. شما جلوی پایم نگه داشتید و من سوار شدم. از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان داشتم میرفتم که برای باز شدن بختم شمع روشن کنم! نمیدانستم که بختم پشت فرمان همان پیکان گوجه ای است! شما دستتان را گذاشته بودید لب شیشه و بوی عرقتان همراه با بادی که می وزید در اتاق ماشین پیچیده بود و من نفسم را حبس نموده و  اشک در چشمان شهلایم جمع گشته بود و شما این اشک را به برق عشق تعبیر نمودید و شماره تلفن منزل مادربلقیس تان را دادید و شماره ی منزل مارا گرفتید. بعد از آن تمام تلفن عمومی های محله را آباد کردید قربان مرامتان بروم!

تنها غلام زندگی ام!

خاطرم هست که آن روز با چه زحمتی دستتان را از بینی تان در آوردید تا شماره ها را یادداشت کنید. اصلا من از همان اول جذب همین ژست های مردانه تان شدم. به جان هر هفت فرزندمان اصلا از این سوسول بازی های جوانان امروزی خوشم نمی آید. ابرو برمیدارند و موهایشان را برق ولتاژ بالا می دهند و با در و داف هایشان می روند بالاشهر ول می چرخند، که چه؟

اینها از آبروی نداشته شان نمی ترسند. یادم می آید روزی که از آخرین زایمانم از بیمارستان بر می گشتیم(شما آن موقع هم حبس بودید قربان قد و بالایتان) یکی از همین بی حیاها از کنارمان رد شد و وقتی همه ی فرزندان دلبندمان را دید گفت :«چطوری ماکروفر؟» من که هنوزم نمی دانم منظورش چه بود اما برادر غیورتان برگشت بهش گفت :«ماکرو فر ننه ته!» از ایشان پرسیدم:«این چه گفت؟» گفت:« یه نوع فحش خارجیه!». هرچه بود می دانم از حسودی اش بود که زندگی مارا اینطور مستحکم میدید.

سخن را کوتاه می کنم نازنینم!

لطفا در زندان بیش از این شرارت نکنید! بگذارید حد اقل ممنوع الملاقاتی تان لغو شود و من بتوانم بچه هایمان را به نوبت بیاورم ملاقات! این نامه را می دهم به اکبرآقا قصاب که برای دیدن پسرش " اصغر چاقوکش " به زندان می آید تا به دستتان برساند. یک  قابلمه کتلت هم ضمیمه می نمایم.

مراقب خودتان باشید.

همسر با وفای شما : ماه در چمن.

====================================

چند روز پیش با پدیده رفتیم بازار میدون نقش جهان، توی بازار چشمم به نکته ای خورد که بد نبود شما هم ببینید! به هر حال من همیشه به یادتون هستم!

ما حدس زدیم طرف می خواسته بنویسه «هسته ی آلبالو» اما یه کمی عصبانی بوده!  

  

خدا میدونه با چه مصیبتی عکس گرفتم ها!

پ.ن: سر جدتون به نکات آموزنده ی نهفته شده در نامه ی عاشقانه ی من به عشقم توجه کنید! توی این روزای گرم روزی یک لیتر آب قربونی کنین و برین یه دوش بگیرین که ملت رو گیج نکنین توی خیابون!  

قربون آقا!