:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

برچشم بد لعنت!

دوستای گلم سلام

امیدوارم همتون شاداب و سرحال باشین.

هفته ی گذشته، یکی از سخت ترین دوران زندگیمو گذروندم.

الهام، دختر دایی همسن خودم که از لحاظ ظاهر و رفتار خیلی شبیه هم هستیم، از طبقه ی سوم یک مجتمع تجاری معروف توی اصفهان(جشنواره)، سقوط کرد و متاسفانه با سر روی زمین افتاد و سه روز توی کما بود تا بالاخره به هوش اومد و بعد از ۵-۶ تا عمل جراحی که روی مغز و جمجمه اش انجام دادن، حالا داره کم کم میره رو به بهبودی...

خیلی گریه کردم، خیلی غصه خوردم، خیلی بی تابی کردم، خیلی با خدا دعوا کردم، و از همه ی اینها نتیجه گرفتم که مقاوم بودن چقدر سخته...

الهی که هیچوقت مجبور نشین برین پشت در آی سی یو و برای دیدن عزیزتون التماس کنین و آخرشم بی نتیجه و دست خالی، با چشم گریون برگردین... الهی که هیچوقت نابود شدن یه پدر و مادر و سه تا خواهر بهت زده رو پشت درای بیمارستان نبینین... الهی که هیچوقت بینی هاتون به بوی بیمارستان عادت نکنه... الهی هیچوقت تو هول و هراس این نباشین که:«یعنی میشه یه بار دیگه زنده ببینمش؟!»  ... الهی که...

خیلی سخت بود، خیلی... خیلی دردناک بود برام و تاحالا یه همچین تجربه ای توی زندگیم نداشتم و امیدوارم دیگه هیچوقت نه من، نه هیچکسی این حوادث دردناک رو تجربه نکنه...

از دوستای گلم، پدیده، نگار و زهره و خانواده هاشون که برای الهاممون خیلی دعا کردن، از دوستای خوبم آقای مجد ٬ محسن ٬ آرش  و محمد که در جریان بودن و مدام پیگیری و احوالپرسی میکردن ممنونم و از همه ی شما دوستای گلم که بهتون چیزی نگفتم که ناراحت نشین، درخواست میکنم واسه سلامتی همه ی مریضا و الهام ما هم دعا کنید ...

ان شا الله خودتون و خانواده های نازنینتون همیشه سالم و شاداب و سرحال باشید.

************************

§  لوکیشن: پارکینگ دانشگاه - زمان دوشنبه ی هفته ای که گذشت!

صبح دوشنبه باهم قرار داشتیم تا کنفرانس گروهیمونو برای سه شنبه بعد از ظهر تمرین کنیم. تمرین (که البته بخش عظیمیش به شوخی و خنده گذشت) بعد از ظهر تموم شد. پدیده رفت برای کلاس تربیت بدنی و من و زهره و نگار رفتیم توی پارکینگ که دیدیم..........!!!!!!! به به! زهره خانوم ماشینشو کنار یه چاله ی بزرگی که معلوم نیست به چه علتی مدتهاست نزدیک ورودی پارکینگ حفر کردن گذاشته و راه خروج ماشینهایی که توی پارکینگ بودن رو بسته!(راننده ی نمونه ی خاور میانه!زهره شوماخر!!!)

ملت هم نامردی نکردن و دوتا از لاستیکای ماشین این اسوه ی فلاکت رو پنچر کرده بودن! حالا هیچکدوممونم جرأت نداشتیم بریم سراغ ماشین چون همه کمین کرده بودن تا این راننده ی ناشی رو قطعه قطعه کنن! سرانجام زهره رفت توی ماشین و من و نگار شروع کردیم به غلط کردن در برابر انسانهای شریفی که معطل شده بودن از صبح!

زهره جان چشم نخوری!

panchar

 

 

 

§ لوکیشن:از خونه تا کلاس روش تدریس- زمان یکشنبه همین هفته!

صبح که بسیار دیر از رختخواب کنده شدم (حدود ساعت 10) دیدم برق قطع شده!

با قیافه ی خواب آلود رفتم یه چیزی پیدا کنم بخورم که دیدم آب هم قطع شده!!

عصبانی و بداخلاق و خواب آلود، رفتم کز کردم تو اتاقم . گوشی بینوام رو گرفتم دستم، زل زدم تو چشماش، اونم زل زد تو چشمام! از نگاه معصومانه ش خوندم که داره میگه:« آخه تنبل خانوم! می مردی همون دیشب منو شارژ میکردی؟!!» چی داشتم که بهش بگم؟!! پاشدم شال و کلاه کردم رفتم دانشگاه. توی راه یادم افتاده شارژرمو با خودم نیاورم! تا رسیدیم توی کلاس تحقیقات محلی رو شروع کردم که ببینم کسی شارژر سونی اریکسون داره یا نه، اما دریغ... خدا سروکار هیچ جنبده ای رو به این بچه های کلاس ما نندازه! استاد سرگرم درس دادن بود که من به زهره گفتم یه بار دیگه از بچه ها بپرسه شارژر دارن یا نه! گفتم شاید یکی داشته باشه اما روش نشه بگه!!! درجا استاد دستگیرم کرد و خطاب به من و زهره گفت:«بحث شما سر چیه؟!!» من گفتم:«هیچی استاد!راجع به درس بود!» فرمودن:«خب بگید تا اگه بتونم کمکتون کنم!!» منم بی رودربایستی گفتم:«اگه شارژر سونی اریکسون خدمتتون هست لطف کنید!!»----- انفجار کلاس!

 

§ لوکیشن: تریای دانشکده(در ابعاد سه در دو متر!!)

یه دختر خانومی که قراره با شخصیت بشه! واسه ی خودش و دوستش چایی خریده بود و میخواست از تریا بره بیرون. تریا همیشه شلوغه چون فضای خیلی کوچیکی داره.ماهم رفته بودیم یه چیزی بگیریم و برگردیم. دختره تا رسید نزدیک من دستش لرزید و یه کم از لیوان چاییش ریخت رو من! من طفلکی هم هیچی نگفتم و سریع لباسم رو از دستم جدا کردم! دختره هم به جای عذر خواهی آستینمو که هنوز داغ داغ بود چسبوند به دستم و گفت:«خوبه حالا یه ذره اش ریخت!!» جیغم رفت هوا!!
خب سوختم آخه!!!

 

§ پدیده سرکلاس ترجمه ی نوار و فیلم، داشت به ترجمه ش ور میرفت. بعد با قیافه ای شبیه علامت سوال رو به من کرد و پرسید:« اینو درست نوشتم؟!!»

فکر میکنید چی دیدم؟!! یک اثر هنری از یک کودک پیش دبستانی و نه از یک دانشجوی ترم هفتم و سال آخر زبان انگلیسی!!

نوشته بود : " زندگی شان را در سلح بگذرانند!!! "

بله! کاملا درست متوجه شدید! دختر گلمون کلمه ی " صلح " رو به صورت بالا هنرنمایی کرده بودن! وقتی هم که درستشو بهش گفتم با چهره ای کاملا فیلسوفانه گفت:« هان! گفتم یه جوریه ها!!»

البته این نه اولین بار بود که ایشون به صورت املایی غلط کرد و نه آخرین بار!!

کلا پدیده با صحیح نوشتن ساده ترین کلمات هم مشکل داره! برای مثال:

" توسعه " رو به صورت "توسیع!!" نوشته بود که اصلا جای گذشت نداره!!

پدیده جونم چشم نخوری!

 

§ با نگار داشتیم برمیگشتیم خونه، توی راه از من پرسید: « ساعت چنده؟!»

گفتم :«چهار و نیم!» با وحشت گفت:« وااااای! دیدی چی شد؟!! باید ساعت پنج قطره هامو میریختم تو چشمم، یادم رفت!!!» هرچی فکر کردم نفهمیدم چرا ساعت پنج قبل از چهارونیمه!

نگار جون چشم نخوری!!

 

 

§ یکشنبه ی هفته ی پیش که از ساعت دو تا شش کلاس داشتیم، ظهر اصلا اشتهایی برای غذا خوردن نداشتم.مامان قشنگمم غذامو ریخت توی یه ظرف کوچولو و گفت تا گشنه شدی بخور! منم از اتفاق سر کلاس ترجمه ی فیلم که همه مشغول تماشای فیلم بودن گشنم شد! درنتیجه درحالی که سعی میکردم استاد که در نزدیکی ما نشسته بود منو نبینه، ظرف غذامو از کیفم در آوردم!

این حرکت از چشمان تیز پدیده که در سمت چپ من و نگار که در سمت راست من نشسته بود دور نموند! و تا من شروع کردم به خوردن غذا، نگار برای خودش ریخت توی در ظرف و پدیده هم با دست پلوها رو به صورت MP3 در میاورد و میخورد!

جاتون حسابی خالی! بدجوری چسبید!

وای خدا ما چهار تارو چشم نزنن!

 

وااااااییییییی چقدر حرف زدم!!!

دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین، التماس دعا، تا بعد...

نظرات 34 + ارسال نظر
کامبیز دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:46 ب.ظ http://kambiz-64.blogsky.com

وایییییییی بالاخره تموم شد
سلام
حال شما؟
امیدوارم حال دختر دایی تون هر چه زودتر خوب بشه.
موفق باشید

سلام
چرا تموم شد؟!چی تموم شد؟!
من خوبم شما خوبی؟
ممنونم دعا کنید...
شاد باشید

پینه دوز دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:49 ب.ظ http://pineh_doz.blogsky.com

سلام خانومی
منم دعا میکنم خدا همه مریضا رو بخصوص دختر دایتونو شفا بده
تو هم سر حال وموفق در همه امورات باشی.البته ادامه نوشته ات حکایت از
روحیه بالا وتوکل ات به خدا داره .پایدار باشی

سلام عموی نازنینم
ممنونم عمو جونم که دعا میکنید الهی که همیشه دلتون شاد باشه

آره عموجون توکلم به خدا بود اما واقعا دلم میلرزید
خیلی وحشتناکه که ندونی میتونی یه بار دیگه دوستتو٬ دختر داییتو ببینی
خیلی سخت بود عمو جون خیلی...
ایشالا همه ی خانواده دورهم خوب و شاداب و سلامت باشین
دوستتون دارم

آرش سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:11 ق.ظ http://www.setarehbaran.blogsky.com

سلام سر کار خانوم
امیدوارم حالتان خوب باشد و دنیا بر وفق مرادتان
بسیار خرسند گشتم که حال الهام خانم بهتر شده است امیدوارم خداوند باری تعالی لباس عافیت بر تن الهام خانوم بپوشاند (اللهی آمین)
در ضمن قالب جدیدتان هم خیلی قشنگ می باشد تبریک می گویم.
خداوند آقای محد را برای همگی ما حفظ بفرماید.
من الله توفیق
سید آرش رفیعی
۶/۸/۱۳۸۶

سلام جناب آقا!
میگم حاج آقا مسجد صدمتر پایینتره انگار اشتباه اومدین!!
ممنونم که آرزوی سلامتی برای الهام داشتی الهی همه ی مریضا شفا پیدا کنن
بازم بیا اینطرفا ولی حتی الامکان مثل آدم!
شاد باشی دوست گلم

محسن سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:33 ق.ظ

چهارم!!!
ای بابا........

وحید عدالتی سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:27 ق.ظ http://www.vahidedalati.blogfa.com

موفق باشید

شما هم!

محسن سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:30 ب.ظ

سلام ماهی جان.
واقعا خیلی تلخه اینجور حوادث.انشالله الهام خانوم هر چه زودتر به زندگی عادی بر میگرده.من به نوبه خودم دعا گو هستم.
راستش زمانی که برای یکی از عزیزان یا خود آدم اینجور مشکلات پیش میاد آدم احساس نزدیکی بیشتری با خدا میکنه و بیشتر خدارو صدا میزنه و بهش توجه داره. توکلت به خدا باشه این هم میتونه یه امتحان باشه یعنی حتما همین جوریه.
از بوی بیمارستان گفتی.من هر وقت این بو به مشامم میزسه اضطراب بدی میوفته به جونم ولی متاسفانه زیاد این بو رو تجربه کردم.

از این شیرین کاریای با مزه هم تا میتونید انجام بدین که سال آخره هاااااا!
هر چند تو و گروه دوستان خارج از دانشگاه هم شیرین کاری زیاد دارین.

ولی ماهی جون ماجرای ریختن چایی رو دستت توی تریا خیلی با مزه بود یعنی در واقع سوزناک! بود ولی عکس العمل اون دختره خیلی با مزه بوده.

فعلا عرض دیگه ای نیست.

خیلی ارادت داریمااا ماهی خانوم.
در پناه خدا.





سلام آقا محسن
بله تلخه و شایدم آزمایش ولی به چه قیمتی؟...
به قیمت نابودی یه خونواده...
جز توکل چاره ی دیگه ای هم مگه هست؟!!
شاد باشید

علی سلطانی مجد سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:45 ب.ظ http://asheghi4u.blogsky.com

با عرض سلام خدمت ماهی خانم گرامی
خب خدارو شکر که حال دختر دایی روبه بهبودی رفته و انشالله همینطوری تا سلامتی کامل بره
واقعا سوتی های پیاپی شما و دوستانتون رو در طول یکسال اگر جمع کنند یک سوتینامه میشه باهشاون به چاپ رسوند

شما با این تمرکزی که دارید چطوری به درس خوندنو درس گوش دادن سر کلاس میرسید
مرسی که بهم سر زدید موفق و پایدار باشید و از اینجور حرفا

سلام آقای مجد
ممنونم از آرزوی خوبتون و ممنونم از پیگیریهاتون
امیدوارم بتونم جبران خوبی هاتونو در شادیها بکنم
سوتی ها هم اتفاق است پیش می آید...
درس هم که ایشالا شب امتحان دیگه...
منم ممنونم و باعث افتخاره که تشریف میارید اینجا
شاد شاد باشید

حسرت پرواز سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:12 ب.ظ http://www.hasrate-parvaaz.blogsky.com

سلام عزیز دلم.خوبی؟
میدونی چند وقته فراموشم کردی؟
ببخشید من خودمم کم میام نت پس حق ندارم دلخور شم از دوستام.
اما حالا واقعا منتظرتم آخه اینبار متفاوت از خود سابقم آپ کردم.
منتظرت هستم.
شاد باشی...

سلام خانومی
من فراموشت نکردم به جون بچه هام!
سر میزدم آپ نبودی برمیگشتم...
اما آپت اسیدی چسبید بهم
خیلی خوشحالم که شادابی
شاد تر باشی خانوم گل

دوست پاییزی چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:52 ق.ظ

سلام عزیزم
وااااااااااییییی کلی اعصابم خورد شد برا دختر داییت :(( آخه چی شد که پرت شد پایین :(( از ۳ طبقه؟؟!!
ماهی جون منم براش دعا میکنم..بازم ما رو تو جریان حالش بزار..خیلی ناراحت شدم..ایشالله هرچی زودتر حالش خوب میشه..

اینقدر حالم گرفته شد که به این سوتیای به این خنده داری نتونستم بخندم :(
مواظب خودت باش
بای

سلام دوست نازنینم
با خواهرش تازه مغازه رو گرفته بودن٬ مشغول تمیز کردن شیشه ها بوده که پاش میره روی چیزی شبیه سقف کاذب و....
خیلی دعا کن عزیزم
واقعا محتاج دعاهای ماست...
الهی که غم نبینی تو زندگیت
شاد باش گل نازم
دوستت دارم
بوس بوس

padid چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:02 ب.ظ

man dar inja be sheddat takzib mikonam










!!!mosahebe ham nemikonam

آخه چرا میخوای نقش بازی کنی؟
پدیده یا اعتراف کن یا عکسشو میذارم!!!
یادته که درجا از نوشتت عکس گرفتم هان؟!!!
هاهاهاهاها!
با بدآدمی طرفی خانومی!
یالا اعتراف کن وگرنه عکس سوتیت منتشر میشه!
شاد باشی

padid چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:24 ب.ظ

bale manam mitoonam alan ye kaghaze sefid bardashte va har jafangi ke delam mikhad roosh neveshte va be to nesbatesh bedam ! akhe in doroste?? han





homa khodetoon ghezavat konid

عزیزم چه اصراری داری آخه؟!چرا قبول نمیکنی تا منم به خودم اجازه ی آبرو ریزی ندم؟!هان؟
توی اون عکس خودت و کفشات و شلوار لیت معلومه!
تازه دو تا شاهد همیشه در صحنه هم دارم!
تاریخ و ساعت عکسم گواهه که من الان نگرفتمش
پس...
اعتراف کن عزیزم!

حسرت پرواز چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:00 ب.ظ

سلام عزیزکم.
مرسی که با کامنت زیبات بهم امید و انرژی دادی.
خوشحالم به خاطر داشتن دوستایی به خوبی تو گلم.
بازم منتظرتم...همیشه...
شاد باشی...

سلام خانومی
منم ممنونم که باز اومدی پیشم
در اینکه دوستت دارم و برام عزیزی شک نکن
شاد شاد باشی گلم

نیما چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:49 ب.ظ http://biname.blogsky.com

سلام
ممنون که سر زدی.راستی حال دختر داییت چطوره؟
آپ شدم .سر بزن.
خوش باشی

سلام
منم ممنونم
الهام هم میگن رو به بهبودیه اما من تا خودم نبینمش هیچی رو قبول نمی کنم
فعلا هم که نمیذارن برم پیشش
حتما میام
شاد باشی

آرش پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:09 ق.ظ http://www.setarehbaran.blogsky.com

سلام آبجی ماهی
شما خیلی.... تشریف دارین که به من میگین مثل بچه آدم بیام اینجا
تو اوون رضایت نامه که گفتمو گرفتی؟؟؟؟؟؟
خداوند سایه آقای مجد را از سر ما کم نکند
اللهی امین

سلام آرش جان
رضایت نامه رو فراموش کن من خودم بزرگتر دارم!
چه گیری دادی به آقای مجد؟ حسودیت میشه به وبلاگ من سر میزنن اما به ستاره بارانت نمیان؟!!!
شاد باشی دوست خوبم

نارسیس پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:53 ق.ظ http://mynest.blogsky.com

وایی دختر تو باز آپ کردی خبر ندادی؟
باشه دیگه نوبت به ماهم می رسه غصه نخور!!!
ماهی جونی خدا رو شکر که حالش بهتره!...ما هم یه چیزی شبیه به این برای داداشم اتفاق افتاد.اون سوم دبستان بود و من دوم دبیرستان...از کوه پرت شد پایین ولی خدا رو شکر خیلی صدمه ندید و بی هوش نشد...عملش کردن و خوب شد.از اون ماجرا ۵ -۶ سالی می گذره...
وایی چه اتفاقات با مزه ای برای شما می افته...ما سر کلاس می شینیم با دوستام بلوتوث بازی می کنیم...و به کنفرانس بچه ها گوش نمی دیم...آخه حوصله می خواد!...این استاد هم می ره آخر کلاس می شینه...دیگه ما هم حسابی شیطنتمون گل می کنه...البته نمی ذاریم هیچ کس بفهمه...فقط خودمون از خنده غش و ضعف می کنیم....
منم خیلی حرف زدم
بابای

سلام خانوم گل
شرمندم توی وبلاگت برات توضیح دادم
خدارو شکر که برادرت خوب شد و دعا کن الهام ما هم به زندگیش برگرده
...
آره دیگه توی این هوای بی کسی و روزگاری که هیشکی به فریادمون نمیرسه٬ خودمون باید خودمونو شاد کنیم
شاد باشی خانومی
ممنونم که اومدی

غزال۱۳ پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:40 ق.ظ

سلام به شما
من بالا خره اپ کردم
امیدوارم تاخیرمو ببخشی
منتظرت هستم
نظر یادت نره
باز که منتظری
خوب پاشو دیگه
دعوت نامه هم که فرستادم!!!
بدو بیا

سلام عزیزم
اومدم دیگه!

محمد پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:02 ب.ظ http://delle.blogsky.com

سلام ماهی خوانم
جالب بود و زیبا
به امید دیدار
بای

سلام دوست عزیز
ممنونم
به همان امید
شاد باشید

مملی پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:37 ب.ظ http://mamalimamalof.persianblog.ir/

خوشحالم حالش خوب داره میشه
ایشالله هم تو هم اون روز به روز بهتر بشید
پیش منم بیا

ما هم خوشحالیم...
خیلی ممنون از آرزوی خوبتون
شاد باشید
حتما خدمت میرسم

الناز پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:25 ب.ظ http://www.sarzamine-yakhi.blogsky.com

سلام خوبی کم پیدایی من بی معرفت شدم یا تو؟سر نمی زنی اما من همیشه سر میزنم s.t.a

سلام گلم
خدمت رسیدم عزیزم
گرفتاری برای همه هست
بحث معرفت نیست
ممنونم که میای
شاد شاد باشی

نیما پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:25 ب.ظ http://biname.blogsky.com

سلام
لینکت کردم.
ممنون از اینکه لینکم کردی.
خوش باشی

سلام
منم ممنون
خیلی وقت بود لینکت کرده بودم
شاد باشی

نارسیس پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:21 ب.ظ http://mynest.blogsky.com

سلام ماهی جونی
اپیدم
منتظرتم
بای

سلام گلکم
اومدم
شاد باشی

مانی پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:42 ب.ظ http://darkdeception.persianblog.ir/

سلام
ممنون که سر زدی و کامنت گذاشتی.
در واقع از زمانی که اومدم تو این خراب شده شروع به نوشتن خاطراتم کردم.
هنوزم نمی دونم چرا؟
راستی وبلاگتم خیلی قشنگه تبریک

سلام
خواهش میشه
ولی چرا خراب شده؟
من همینجا کلی دوستای خوب پیدا کردم
ممنونم از تعریف و تعارفت
شاد باشی

غریبه جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:03 ق.ظ

سلام

شما یه قولی به من داده بودید ... به همین زودی یادتون رفت ؟!؟!؟!

من هنوز منتظرم ...
یا حق

سلام
وفای عهد نمودیم غریبه!
یا حق
شاد باشید

احمد ـ رایت الحب سکارا جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:42 ق.ظ http://www.opm2.blogsky.com

سلام ماهییییییییییییییییییییییییییی
خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بازم مطلب جدید!!!!!!!!!!۱
خیلی با حال بود
ولی قرار بود هر وقت اپ کنی خبرم کنی؟


موفق باشی بای

سلام
شرمنده نشد بیام
یعنی کامنتت کامل باز نمیشه
ممنونم که اومدی
شاد باشی

غزال۱۳ جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:13 ب.ظ http://www.shahriyareman.blogsky.com



سلام
اگه امکان داره یه لطفی بکن و توی لینکات ادرسه وبلاگ منو عوض کن
و این ادرسه جدیدو که میبینی بذار
پیشم بیا
اون یکی وبلاگ حذف کردم

www.shahriyareman.blogsky.com

سلام
چشم در اولین فرصت اطاعت میشه
شاد باشی
و مبارکه

ایکاروس جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:38 ب.ظ http://EAKAROS.persianblog.ir

ایکاروس جوان است ولی در پی حقیقتی است خورشد سان(نه آنsun).
دست در دست ایکاروس ناگفته ها را بشنویم.ایکاروس عاشق خورشید بود که چشم در چشم او بال سوزاند.
شما دیگر پری دریایی شده اید.

چقدر خوبه که چیز یاد میگیرم!
مرسی که به من گفتین پری دریایی!
کلی ذوق کردم
شاد باشید

غریبه جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:52 ب.ظ

سلام ماهی خانوم!

عجب ، پس من سابق بر این خیلی غریبه بی ادب و بی نزاکتی بودم که جواب کامنت شما رو ندادم و بی دلیل منتظرتون گذاشتم ... در نتیجه پیش از هر چیز، به علت قصور گذشتم ازتون عذر میخوام .
البته ممکنه که من اون زمان زمامدار نیمکت نبوده باشم (!) چون پیش از رفتنم یه مدت نیمکت رو سپرده بودم به یکی دیگه از بچه ها و ... بهر حال از این که نتونستم زودتر از این جواب محبت تون رو بدم، بسی شرمندم .

این موضوع، مسئله بزرگ و مهمی است .. اصلا هم الکی نیست (!) همین که آدرس نیمکت من مدتی در خیل لینک دوستان شما بوده و من از این موضوع غافل بودم ، به اندازه کافی دین به گردن حقیر میگذاره .. لطفا با این کلمات، حزن و اندوه من رو افزون نکن .
در مورد اون نیمکت خالی هم .. نه اشتباه از جانب شما بوده و نه از جانب اینترنت (مشترک گرامی ، اشکال از فرستنده است .. لطفا به گیرنده خود بی خودی ور نروید !) آخه من حدود یک ماه، نیمکت رو فرستادم مرخصی! (تقریبا از اوایل ماه رمضان تا اواخرش !) در نتیجه آنچه شما دیدید و ازش سر درنمیاوردید ، کاملا درست بوده !

از اینکه در اون دوران ، با اینکه من به دلیل پاره ای از مشغله های دنیوی متوجه کامنت شما نشدم (یا ممکنه که متوجه شدم اما فرصت مناسبی جهت پاسخ دادن بهش رو نداشتم) باز هم به من سر میزدید و غریبه رو مشمول لطف بی پایان تون می کردید .. خیلی خیلی ازتون ممنونم و امیدوارم که بتونم جبران کنم ...
همچنین از اینکه من رو در جریان ماوقعه قرار دادید، باز هم ازتون ممنون و سپاسگزارم ... خیر ببینی ننه !

راستی یه سوال : من آخرش نفهمیدم که تو با من همشهری هستی یا با مرجان ؟! آخه این کلمه "همشهری !" رو هم به من گفتی و هم به آبجی مرجانم ... اصن معلوم هست که تو کجائی بییییدییییی !!!

یا حق

سلام
به هر حال انجام وظیفه بود
من همشهری همه ی اصفهانیا هستم!
شاد باشید و سلامت

آرش شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:14 ق.ظ http://Athletic-club.blogsky.com

سلام
خوبین؟
امیدوارم حال دختر داییتون زودتر خوب بشه.
من اینجاجدیدم و امروز اولین باری هست که به ولاگتون می یام.
موفق باشین
ادیوس

سلام
ممنونم
دعا کنید
خیلی خوش اومدین
بازم ببینمتون ها
شاد باشید

مملی شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:12 ق.ظ http://mamalimamalof.persianblog.ir/

ببین مارو هم لینک کن
در ضمن اصلا خوب نیست ادمو نفر ۲۹
کنی ها

چشم

تبعیدی شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:06 ب.ظ http://tabeedi.blogfa.com

سلام
حرفام تموم شده.
بیاین و کمکم کنین.
ممنون

سلام
اما به نظر من خیلی حرف برای گفتن دارید
وبلاگتون خوب بود
ممنونم که اومدین
شاد باشید

نیما یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:47 ب.ظ http://biname.blogsky.com

سلام

به روی ماهت!

وحیده یکشنبه 11 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:11 ب.ظ http://www.kaktoos55.blogsky.com/

سلام ماهی خانوم!
مرسی از اینکه به ما سر زدی.
دوران خوش دانشگاه یادش بخیر )))-:

سلام وحیده جان
منم ممنونم که اومدین
آره واقعا دوران باحالیه!
شاد باشید

غزال۱۳ دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:38 ق.ظ http://www.shahriyareman.blogsky.com

سلام
ماهی جونم
من اپیدم بدو بیا
باز بذار بخندم به اون اشتباهتون
جالبه یکی هم نیومده بهت بگه که نرم افزاره حسابداریه و توهین به خانوما نکردن
خدای من
واسا باز بخندم!

غزال۱۳ دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:22 ب.ظ

سلام ماهی گلم باز بالایی اجازه نمی داد نظر بدم
خدا رو شکر
ولی خدایی خیلی هم ایراد نداره چیزی ننوشتن که
در این که خانوما هلو اند که شکی نیست ولی خوب شایدم به قول تو می شد بهتر بنویسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد