:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

:.★★:.

مامان قشنگم منو ماهی صدا می کنه. همیشه دلم میخواد بخندم و بخندونم...

بچه های این دوره زمونه!

 

یعنی اساسا حال کردین که چقدر نیستم؟!؟!:دی

سلام علیکم همگی!
حال و احوالاتهاتون خوبن انشالا؟

چه خبر مبرا بوده؟
همه چی امن و امان؟

ایشالا که کلا میزون باشین.

حالا ببینیم این ماهی خانوم کجا بوده که نبوده!

راسیاتش  اینجانب یه مدتیه که خانوم معلم شدم و توی یه آموزشگاه زبان به امورات خیر بچه داری، کودکیاری و اندکی هم تدریس زبان مشغولم!

یه روزی خیلی اتفاقی وقتی می خواستم برم دانشگاه، جلوی خونه سوار تاکسی شدم، دیدم دختری که هم سن و سال خودم بود و کنارش نشستم، یه پرونده توی دستشه که روش نوشته بود :«خانم فلانی»! این فلانی دقیقا نام خانوادگی من بود! و از اونجایی که من تاحالا به جز خودمون، فامیلمون رو جای دیگه توی این شهر نشنیده بودم، کنجکاو شدم و ازش پرسیدم فامیلتون اینه؟ با اشتیاق گفت بله چطور؟ گفتم آخه فامیل منم همینه! کلی تعجب کرد و دیگه یه عالمه از هم سوال کردیم و به این نتیجه رسیدیم که همسن هستیم، محل زندگیمون خیلی نزدیکه به هم، هر دو زبان خوندیم، هر دو ترجمه می کنیم و هر دو ورودی سال 83 بودیم! خلاصه که من بالاخره همزاد خودمو جستم! تنها تفاوتمون این بود که من «فلانی» مشهد هستم و ایشون «فلانی» گلپایگان! البته فامیلش یه پسوند هم داشت! بعد هم شماره موبایلم رو گرفت و گفت یکی از آشناهاشون توی همون خیابون محل زندگیمون یه آموزشگاه زبان داره که اگه می تونی برای ترم جدید معرفیت کنم برای تدریس.

منم که شاد! گفتم باشه!

مشهد بودیم و درست وسط مجلس عقد دختر عموم که زنگ زد و گفت برو این آموزشگاهه واسه فرم پر کردن و اینا. منم در حالیکه خدا خدا می کردم آموزشگاه به خونمون نزدیک باشه ازش آدرس گرفتم و دیدم بـــــــــــــــعـــــــــــــله!

آموزشگاه درست سر کوچمونه! دیگه بنده در حالی که از ذوقمولک بودن در هیچ قسمتی از بدن خود نمیگنجیدم پا شدم رفتم فرم پر کردم و مقادیری خالی بستم و خودم رو در حد تیم ملی معرفی کردم و از پس فرداش هم رفتم سر کار!

حالا من از بس که براشون خالی بسته بودم، اینا فکر کرده بودن که تاحالا به همه ی گروه سنی تدریس کردم و بلتم! خب نبودم دیگه! آخه من فقط به بزرگسال تدریس کرده بودم و اصلا بلد نبودم کتابهای بچه ها چطوریه! هرچی هم به زبون خوش گفتم به من با این سن کلاس ندین به خرجشون نرفت که نرفت!

این شد که حالا هر روز صبح ساعت 8 با شش عدد پسر بچه ی 10-11 ساله سرو کله می زنم تا ساعت 9:30 و بعدشم با هفت عدد دختر بچه ی همون قدری! تا ساعت یازده و نیم!

جلسه ی اول، اونا از من می ترسیدن و منم از اونا! اما خب الان دیگه حسابی باهم رفیق شدیم و کلی خاطره های خوب خوب دارم از کلاسهام. به قول آریالای مسئول کلاسا که به من می گفت:«شما هم بچه داری میکنی و هم تدریس» واقعا این برام یه تجربه ی عالی بود.  

هرچند هر روز ظهر به صورت له می رسم خونه از بس که این بچه ها مخصوصا پسرا شیطونن!

بازم بگم؟

خیلی حرف زدم ها!
یکی دو تا خاطره از کلاسهام بگم و برم پی کارم!

*

*

*

سر کلاس دخترا بودم، کلاس تازه شروع شده بود، یکی از دخترا یه دستبند از اینا هست که گومبولی گومبولی رنگیه؟ (اسمشو نمیدونم وجداناً) توی کیفش داشت و مدام یه نیگا به من می کرد و یه نیگا به دستبند و توی گوش بغل دستیش یه چیزی می گفت و دوتاییشون یواشکی من(!!) می خندیدن!

کلاس رو به اتمام بود که اومد طرفمو پرسید:

--- خانوم ببخشید! شما بچه هم دارین؟!
تا من اومدم جواب بدم، کوچیکترین عضو کلاس که هفت سالشه همینطور که سرش توی نقاشی کتابش بود و داشت رنگش می کرد، یه پوزخند مادرشوهرانه زد و گفت:

--- هه! اینو! تو این دوره زمونه شوهر کجا گیر میاد که بچه ش باشه؟!

من:

*

*

*

از اونجایی که روش تدریس زبان توی آموزشگاه ها به صورت «فقط مکالمه» هستش، ما هم موظفیم با بچه ها تا حد امکان انگلیسی صحبت کنیم و وادارشون کنیم که خودشون معنی جمله ها رو حدس بزنن و بفهمن.

توی کلاس پسرا یکیشون هست (امیرحسین) در اوج شیطنت، خیلی هم بامزه س و من گاهی واقعا نمیتونم جلوی خنده ی خودم رو بگیرم از تیکه هایی که میندازه!
خلاصه یه روز داشتیم تعداد خواهر و برادرها و اسم اعضای خانواده رو تمرین می کردیم، من براشون به انگلیسی گفتم که من دوخواهر و یک برادر دارم. بعد ازشون خواستم اونا هم بگن که چندتا خواهر و برادر دارن. اغلب تونستن با پس و پیش کردن کلمه ها جمله ی مطلوب رو بسازن. نوبت امیر حسین که شد، هرکاری می کرد جمله رو نمیتونست بسازه، همش فارسی حرف می زد و منم می گفتم من فارسی بلد نستم باید به انگلیسی بگی! آخر کار دیگه حسابی عصبانی شد و با اون لهجه ی بامزه ی اصفهانیش گفت:

--- بابا یکی بره یه خارجی بیاره تا به این حالی کنه که من فقط یه دونه داداشی دارم!!

*

*

*

این گوشه ای از بامزگی بچه های کلاسهام بود.

اما خدا وکیلی می بینین بچه های این دوره زمونه چقدر فرق دارن با بچگی های ما؟
مثلا یه روز دخترا همشون باهم داشتن پچ پچ می کردن تو تایم استراحتشون، بعد یکیشون به نمایندگی از طرف بقیه گفت:

--- خانوم لطف کنین فردا یه مانتوی جدید و یه شلوار لی جدید بپوشین. حواستون باشه حتما شلوارتون لی باشه ها! اما این نباشه. یه شلوار لی دیگه بپوشین برای تنوع! آخه ما نیاز داریم که معلممون متنوع باشه! ضمنا مقنعه ی مشکی هم سرتون نکنین دلمون می گیره! بی زحمت یه شال آبی سرتون کنین!
من:

---امر دیگه ای نیست؟

زینب:

--- نه خانوم فقط لازمه تذکر بدم اگه این کارو نکنین فردا توی کلاس راهتون نمیدیم! 

(تقصیر خودم بود که چند روز اول با مانتوهای مختلف می رفتم سر کلاس)!

*

*

*

این عکسم داشته باشین تا بعد: 

در راستای «بچه هم بچه های قدیم» باید اعلام بداریم: 

«دارکوب هم دارکوبهای قدیم!»  

تا جایی که ما توی کارتون ها میدیدیم دارکوبهای بی نوا به حفر یک عدد «سولاخ» در تنه ی درخت اکتفا می کردن!
اما الان با مصالح روز دنیا پیش می رن این ذلیل شده ها!
والا!

دوستتون دارم، مواظب خودتون باشین تا به زودی...



نظرات 91 + ارسال نظر
احمدرضا دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:11 ب.ظ

پیش دانشگاهی یک ُ با نمره ی 12 پاس کرد !
مامانش ورداشت شیرینی اورد برام و اووووووووووو

ولی پیش دو افتاد ، بعدش پاس کرد !!

ولی خدائی کار شاقی کردم !!!
بفرستمش یه جلسه بیاد پهلوت کلا لیسانس که هیچی اطلاعات در حد سیکل نزول میکنه ، بسه قاط میزنی !!

هر ساعت سر کردن باش برای درس زبان بیش از 500 کیلو کالری انرژی می بره !!

موجودیه برا خودش !!
----------------------------
راستی یه چیز جالب ، آخرشم امسال زبان عمومی ریاضی ُ که اصل کاری بود زدم 50 درصد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فحش میخوام نه ؟؟
خودمم اعصابم هنوووووووووووووز خُرده !!!

:))

آخه اگه تو بخوای زبان بالا بزنی که من باید برم توی اقیانوس خودمو غرق کنم!

شهرزاد دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:46 ب.ظ http://manzanzendegi.blogfa.com/

من هم تجربه کار با بچه رو داشتم خیلی باحاله.قدر این روزها رو بدون بخصوص همین خاطره نویسی من پشیمونم چرا شیرین کاریهای بچه هامو ننوشتم هیچوقت

آره واقعا حیف این خاطره هاست که فراموش بشه
ممنونم که اومدی خانومی
شاد باشی

این داستان واقعیست(خانم آ) دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:49 ب.ظ http://www.aziiiiiii.persianblog.ir

سلام به روی ماهت عزیییزم...
والله چی بگم ماهی جونم...
شما بگو من در خدمتم...
بوووووووووس
[ماچ][گل]

سلام خاله آزی!
افطاری افطاری!:دی

مردی که می خندد دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:08 ب.ظ http://themanwholaughs.blogsky.com

خیلی موافقم:دارکوب هم دارکوبای قدیم...خاطرات شاگرد ها رو زیاد شنیده بودم.غنیمتی بود شنیدن خاطرات یک معلم محترم....

سلام مرد خندان!
ممنونم که سر زدی
شاد باشی و بخندی همیشه!

ستار دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:15 ب.ظ http://www.oldestmusic.blogfa.com

سلام دوست عزیز. در صورتی که میخواهید طعم موسیقی واقعی و اصولی را بچشید، به وبلاگ تخصصی آهنگهای قدیمی مراجعه کنید!
موفق باشی.

علی اکبر سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:06 ق.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خوبی؟
شروع ماه مبارک رمضان , ماه خیر و برکت رو به شما تبریک میگم..
انگار ما آخرین نفری بودیم که فهمیدیم شما به درجه لیساسی تنزل پیدا کردین..مبارکه
به سلامتی که یه کاره خوب هم تصادفا پیدا کردین ..
خدا رو شکر .. باید همه اینها رو به فال نیک بگیرین.
خوب سر و کله زدن با بچه های قد و نیم قد هم برای خودش عالمی داره که فکر کنم از همه بیشتر خودت بدونی.. حالا یاد کوچیکیهای خودت بیفت ببین چقدر آتیش میسوزوندی سر کلاس..
برات آرزوی موفقیت بیشتر میکنم.

سلام دوست عزیز
خوبی؟
کم پیدایی ها!
از ستایش کوچولو چه خبر؟
خوب شد انشاالله؟
طاعات شما هم مقبول
و التماس دعا
شاد باشی

زندگانی شریف سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:44 ق.ظ http://hrtsharif.blogfa.com/

خواهر گرامی و ارجمندم و به قول خودتان رفیق!
عرض سلام دارم. متشکرم از حضور گرم‌تان در زندگانی شریف.
اول از همه نایل شدن به درجه فخیمه لیسانس را به سرکار علیه بسی بسی تبریک عرض می‌نمایم.
دوم آن‌که ما تا به حال نمی‌دانستیم که حضرتعالی «خانوم تیچر» (teacher) هستید. برای این مقوله نیز تبریک مجزا عرض می‌کنم و به سبب حشر و نشر با کودکان نیز برای‌تان آرزوی صبر و اعصابی از جنس سنگ دارم.
سوم این‌که این کدام رسم رفاقت است که به مشهد تشریف آورده‌اید و ما را بی‌خبر گذاشته‌اید؟! مرحبا!!! یکی طلب‌تان...
و در نهایت هم شدیداً در ایام نورانی ماه مبارک رمضان ملتمس دعای خیرتان هستم.
ارادتمند: حمیدرضا شریف / مشهد مقدس

سلام رفیق!
خوبین شما؟
ممنون برای تبریکات البته بنده بیشتر یک عدد translator هستم تا تیچر!
و اینکه من قبلش خدمتتون عرض کردم دارم میام ولایتمون!
حالا ایشالا دفعه ی بعدی توی ذهنتون می مونه!
شاد باشید
و ممنون از اینکه تشریف آوردید.

قربان شما : ماهی خانوم / آکواریوم!

ماهی تنها سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:13 ق.ظ http://onlyabadan.blogsky.com

سلام خوبی من رفته بودم اسامی کسانی که توی blogsky برنده شدنو ببینم اسم شما هم جز اونا بود
خوشحال شدم
خوب من به روزم منتظرتم بای

سلام
ممنون
محض خدا یه دفعه این مطالب وبلاگمو بخون!
دمت گرم!
شاد باشی!

بلفی سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:35 ق.ظ http://aro0s.blogfa.com/

سلام از اشناییت خوشحالم خانم معلم بامزه
عجب خاطرات جالب و بامزه ای، جدا از خستگی کلاسها همین خاطرات و شیرین زبونی بچه ها بهت انرزی میده
عجب بچه های پر سر و زبونی

سلام عزیز دلم
منم خیلی خوشحال شدم از آشناییت
و ممنونم که زحمت کشیدی و سرزدی
حالا ببین بچه های شما ها می خوان چی بشن!!:دی
شاد باشی گلم

بلفی سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:36 ق.ظ http://aro0s.blogfa.com/

من لینکت میکنم

من هم هم!

محسن سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:05 ب.ظ

سلام

علیک سلام!

به به چه پسر مودبی آدم حظ می کنه!:دی

یه کوچولو و آقاییش سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:18 ب.ظ http://yekocholoo.blogsky.com

سلام
من آپ کردم منتظر حضورت هستم دوست عزیز[لبخند][گل]

آقای مهندس سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:01 ب.ظ

سلام خانمم
چرا آپ نمی کنی....

سلام
چشم قول میدم به زودی!

آتیش پاره سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:02 ب.ظ http://www.miss-atishpare.blogsky.com

پری دریایی یه ۴تا چتر بذار این بالا اه اه کل هیکلم خیس شد با این شبنمات!!

اون دماغتو بگیر اونور عملی چرک!
:دی

(خواستم از پری گفتن پشیمون شی!)

این داستان واقعیست(خانم آ) سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:57 ب.ظ http://www.aziiiiiii.persianblog.ir

سلام عزییییییزم...
قحطی ویتامین بود ماهی جونم؟![نیشخند]
از این ذلیل تر؟!
این به اون چسبیده و اون به این...
ما بیشتر تر دوستت داریم ماهی خانم..
شمام همینطور دوست جونم...
محتاجیم به دعا خانم معلم ....
بوووووووووووووووووس[بغل]

سلام خانومی
:دی
جیگرمی
بوس بوس

پگاه چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 ق.ظ http://bamdadesadegh.blogspot.com

چه ماجرایی

چاکرتیم آبجی!

sepideh چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:35 ق.ظ http://deltange-naseria.blogsky.com



سلام ...

دلتنگ ناصریا آپدیت شد با:

ناصریا، بگو کی بود نگاه عاشقت رو بست؟!

http://deltange-naseria.blogsky.com

اگه تو هم دلت شکسته، اگه تو هم از دوریش داری می‌سوزی، اگه تو هم بیقرارشی

بیا حرف دلت رو بزن تا سبک بشی ...

هم تو،
هم من
رها بشیم ...

اجادسا چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:43 ب.ظ http://ajadesa.blogsky.com

سلام به ماهی خانوم خاله
وقتی میگم بهت خاله کلی میخندم

نمی دونم چرا تو دهنم نمی چرخه بهت بگم خاله
البته من که به جوجه هات نمی رسم

مرسی که اومدی و ببخشید که زیاد غر زدم آخه

ماهی سیاه کوچولو بازم توسط مونا به روز شد منتظرت هستم هر وقت خواستی بیا میدونم سرت شلوغه دیدی منم درک میکنم

موفق باشی از طرف جزغولی خاله

احمدرضا چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:15 ب.ظ



ما هم نگفتیم شما از گاو کمتر بارته که آبجی ، شما استادی ! ( این آخری هندونه بود جدی نگیر )

ولی خدائی طرف گاو بود ! دیروزم یه خبر داغ ازش برام رسید !
زبان سراسریشُ زده 1/4 درصد

خسته نباشه واقعا ...
با این حال بنظرم خوب زده

آخه واقعا گاو بود ! سوپر گاو

حمید چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:39 ب.ظ http://hamidj.blogfa.com

سلام
گفتم فکرش دوباره اومده تو سرم هنوز زنده ام
یه چن تا فش میدادی قناری
ایشالا هیچ وقت به هیچ دردی دچار نشی
تو خیلی خانمی
همیشه شاد باش و شادی ببخش
ما گرفتار باتلاقی هستیم که با دست و پا زدن بیشتر فرو می ریم
آخر کارمونم معلوم نیس
باز شاد باشی
آی دی تو عوض کردی بابا بی خیال

شهریار کوچولو پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ق.ظ http://www.lotoos.blogsky.com

دروووووووووووووووووووووووووووود دوســــــــی
خـــــــــــــــــــــــوفی
میدونم دیره ولی بهت هشتا شونــــــصد تا تبریک می کم که دخمل ملنسسی شدی

ایشالا که لیسانس عروسی و بچه هاتم بگیری



هر جا که هستی و همیشه موفق و پیروز و پر امیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
باشی ایشالا

دلت شاد
لبت خندون
لپت گل گلـــــــــــــــــــــــــــی

انصاف پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:03 ق.ظ http://www.ensaf165.blogfa.com

سلام ماهی خانم انشاالله همیشه در آموزش دیگران موفق باشید. در ضمن آپم خوشحال میشم به من سر بزنید.

احسان پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:49 ق.ظ http://crosslessbridge1985.blogsky.com


up date نمی شی

اونورا نمیای

پس فردا آدامس خرسیم به ما تعارف کن دیگه؟!!!



طاهره جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:48 ق.ظ http://atreghahve.blogfa.com

ای خدای من.....ناهید خاله بیا بوست کنم.....
منم همه شال هام آبین.....
هروقت میرم تو مغازه میگم این دفعه یه رنگ دیگه...اما همین که میام بیرون میبینم دستم یه شال بی دیگست....
کاش مرض آبی فقط مختص شال بود......
خلاصه اینکه خوش ب حالت بچه ها خیلی ماهن
اگه ترم دیگه تو معلمشون نباشی...منم دیگه نمی رم دانشگاهگفته باشم....

جیگرم ناهید خاله ٬ خاله ی اون احمد رضای فلان فلان شده بوده!
من خاله ماهی ام!:دی
دقیقا منم توی خرید شال و لباس همینجوری ام! همش می گم این دفعه یه رنگ دیگه ولی...!!!:))
حالا این ترم فقط استاد پسرا هستم! یا بیا سر این کلاس یا ترک تحصیل کن!!:دی
شاد باشی عزیزم

گیله لوی جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:53 ق.ظ http://siftaal.wordpress.com

خاخورون! برارون!
ویریسید ویرسید جنگه
امشو خوتن ننگه
....
خواهرها! برادرها!
برخیزید! برخیزید! جنگه
امشب خوابیدن ننگه .
....

به روزم

ووویی!!
اینهمه داد و قال راه انداختی گفتم چی شده!
خب آ~ی بیا عین آدم بگو آپم دیگه!
بچه م افتاد از ترس:دی

ماهی تنها جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:40 ب.ظ http://onlyabadan.blogsky.com

سلام خوبی من یه مدتی مشکلی داشتم نمی تونستم بیام
حالا منتظرتم به روزم

گندم جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ب.ظ http://tanzegan2m.blogfa.com

سلام

به روزم...

مهدی شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام
بار اوله که وبلاگ شما را میخونم. متن خیلی باحالی بود. بعد از یه مدت زیاد کلی خندیدم. به نظر میرسه به قول فرنگیا از یک sense of humor قوی برخوردارید.

سلام رفیق
خوش اومدی
ایشالا بازم بیای و بازم خوشت بیاد
ممنون از لطفت
شاد باشی

این داستان واقعیست(خانم ا) یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:29 ق.ظ http://www.aziiiiiii.persianblog.ir

سلام ماهی جونم...
قربونت برم..
ممنون از این همه لطفت...
شمام تشریف بیارین در خدمتیم....
بووووووووووووووووووس

من یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:17 ق.ظ

فدای اون قهر کردنت که لب هات بیشتر تر عین ماهی میشه
آخ جووووووووووووووووووووووووووووون

:دی

احسان یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:27 ق.ظ http://crosslessbridge1985.blogsky.com


تو چرا Up Date نمی شی؟

بیا اونورا

کلی فضا عوض شده

ولی انگار بد درگیر این بچه های مصیبت شدیا

مواظب خودت باش خانوم گل

★ ستاره یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:00 ق.ظ http://setarehbaroon.blogfa.com/

دلم برات تنگولیده بود اومدم همینجوری سرک بکشم تو آکواریومت حرفیه بغل بوس اینم واسه اینکه نشی لوس

:دی



بابایی یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:24 ب.ظ http://9maho9roz.blogsky.com/

سلام... تبریک می گم آموزشگاه رو... تشکر می کنم که هردفعه برای سام این همه پیغام میذارید... امیدوارم موفق باشید.

احمدرضا دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:34 ق.ظ

هاااااااااا

تو مگه صبحا کلاس نداری ؟؟

چرا دیر می آپی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ها !!!!!!!!!!؟؟؟!!!!!!!!!!!!!

کلاس من که این ترم ظهر هستش ساعت ۱۲!
منتها با ترجمه و یک عدد کلاس خصوصی هم دست به یقه ام!:دی
اینه که ببخشید!

مردی که می خندد سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:40 ق.ظ http://themanwholaughs.blogsky.com

سلام..
یه تهدید:
اگه آپ نکنی خودم میام توی آب و انقدر می مونم تا خفه بشم(وای مامانم اینا...)
چطوری gold fish ؟

سلام

:))

باید اسمتو بذاری مردی که می خندد و می خنداند!:دی
خوبم رفیق
حتما میام آپ می کنم!
قول می دم!
شاد باشی یه دنیا

افشین چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:11 ق.ظ http://rooiidad.blogfa.com

[گل] به مناسبت ماه رمضان

حضرت محمد (ص)

دانش اگر در ثریا هم باشد،

مردانی از سرزمین پارس

بدان دست خواهند یافت [گل]

خداوند نگهدار ایران باد [بدرود]

طاهره چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:45 ق.ظ http://atreghahve.blogfa.com

ای بابا خاله ماهی....کلاس پسرونه که بیشتر پایم
راستی آپ کرده بیدم

آوای باران چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 ب.ظ http://rainvocal.blogfa.com

Your blof is fantastic
good luck

همسایه چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:11 ب.ظ http://minoom.blogsky.com

سلام
ممنون که سر زدین
پنجسال میشه که مینوم رومیخوام وزندگیم دستخوش تغییرات زیادی شده من مهندس عمرانم ومینوم هم نفر اول کارشناسی ارشد مدیریت
اوضاع خئبنیست.
ما یه قهرطولانی ۵ماه هم داشتیم این وبلاگ ازاو نجا شروع شد و مینوم با وبلاگ قبلیم برگشت.
حالا منمو تنهایی وهمه مشکلات باقی مونده.
اخیش الان گفتم بهترم
-----------------------------------
تدریس جالبه میشه از بچه ها یاد گرفت

سلام رفیق
دعا می کنم اوضاع بر وفق مرادتون بشه
شاد باشی و ممنون که اومدی

پسر نوح پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:45 ق.ظ

سلام خانم معلم....

کلاستون مستدام.....

سلام بچه ی نوح !!

قربون آقا!:دی

الناز یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:18 ب.ظ http://sarzamine-yakhi.blogsky.com

بعد از ۹ماه آپ کردم تشریف بیارین با شعری از مشیری منتظرتون هستم

چییییییییییی می گییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟
فکر کردم رفتی که نیای!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد