-
انرژی مثبت مالی!
شنبه 7 مهرماه سال 1386 22:32
سلام به همگی! امشب با یک بغل انرژی مثبت اومدم تا شمارو روحیه بارون کنم. توجه کنید: ۱-دیشب نزدیک ۷۰ تا مهمون برای افطاری داشتیم و من تا ساعت ۱۰ شب چنان با ظرفشویی یکی شده بودم که اسم من و ظرفشویی مترادف بود. برای مثال: این ظرف کثیفا رو بذارید سر ظرفشویی=این ظرف کثیفا رو بدید به ماهی! ۲-امروز سحر اصلا دلم نمیخواست پاشم...
-
تفاوت های زن و مرد!!
چهارشنبه 4 مهرماه سال 1386 23:21
***** تفاوت های زن و مرد ! سالگرد ازدواج ۱)زن:عزیزم امیدوارم همیشه عاشق بمانیم وشمع زندگیمان نورانی باشد. 2) مرد: عزیزم کی نوبت کیک می شه؟ روز زن 1)زن: عزیزم مهم نیست هیچ هدیه ای برام نخریدی یک بوس کافیه 2)مرد: خوشحالم تو رو انتخاب کردم آشپزی تو عالیه عزیزم (شام چی داریم؟) روز مرد 1) زن: وای عزیزم اصلا قابلتو نداره...
-
چی بگم؟!!!
یکشنبه 1 مهرماه سال 1386 21:43
سلام امروز ظهر ساعت 2 تا 6 کلاس داشتیم. توی راه توی اتوبوس که ایستاده بودم و دستم رو به میله ی بالای سرم گرفته بودم، دیدم خانمی که روی صندلی نشسته بود و من جلوش ایستاده بودم، اول به پایین مانتوی من نگاه می کرد و بعد با نفرت به صورتم چشم می دوخت! منم خب نمیدونستم چرا این اینجوری میکنه؟!هِی با دستم مانتومو می دادم...
-
شب است و ماه می گرید...
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 22:37
شب است و ماه می گرید ستاره نقره می پاشد نسیم سرد پاییزی زگلها بوسه می خواهد خداوندا! خدایا !خالقا !بس کن جنایت را!! تو خود گفتی گنهکاران نمی بینند بهشت جاودانت را، ولی من با دو چشم خویشتن دیدم که نامردان ز خون ما پاک مردان هزاران صدهزاران کاخهای جاودانه می سازند! تو خود گفتی اگر اهریمن شهوت کسی را حکمفرما شد من او را...
-
درس امروز!
سهشنبه 27 شهریورماه سال 1386 21:06
سلام! امروز توی روزنامه ی«امیدجوان» نوشته بود از این به بعد اس ام اس ها چک میشه و کسانی که اس ام اس ناجور می فرستن باهاشون برخورد میشه! (نه تنها اس ام اس٬ که ام ام اس و بلوتوث هم کنترل میشه٬ خداییش پیشرفتهای خوفناکی کردیم در زمینه ی تکنولوژی!) خواستم یه عرض تبریک خدمت شما خواهران و برادران گرامی و یه عرض خسته نباشید...
-
معامله!
دوشنبه 26 شهریورماه سال 1386 20:39
کودک امشب تمام سعیش را کرد تا هنگام بازگشت پدر از محل کارش به منزل، بیدار باشد. همینکه پدر به جلوی درب منزل رسید کودک به استقبالش شتافت. پدر، خسته از کار تمام وقت، از دیدن فرزندش خوشحال شد. پسرک ناگهان به پدر گفت:«پدر!شما برای هر ساعت کار،چقدر دستمزد میگیرید؟» پدر که تصور نمود فرزندش از او پول می خواهد با کلافگی و حرص...
-
سوتی
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 22:13
سلام! دیروز با دوستام رفتیم دانشگاه ببینیم چه خبره! آخه گفته بودن کلاسا از 24 شهریور شروع میشه. البته میدونستیم که تق و لقه ولی دلمون برای هم و برای دانشگاه خیلی تنگ شده بود. تازه این دوتا منو کچل کرده بودن که :«ما سوغاتیمونو می خوااااااااااااااااایم!» ساعت ده و نیم صبح جلوی درِ دانشگاه قرار گذاشتیم.من زودتر از اون...
-
نوستالژی...
جمعه 23 شهریورماه سال 1386 12:30
سلام تو این حال و هوای ماه رمضونی یاد اولین باری که می خواستم روزه ی کامل بگیرم افتادم... از بس کله گنجشکی گرفته بودم خسته شده بودم. احساس می کردم خیلی کار بیهوده ای یه! برای همین مامانمو مجبور کردم تا سحر مثل یه خانوم متشخص منو بیدار کنه و با احترام کامل یه پرس سحری بهم بده! مامان قشنگمم که تصمیم کبرای منو دید گفت...
-
شروع میهمانی خدا مبارک!
پنجشنبه 22 شهریورماه سال 1386 19:24
سلام. امروز اولین روز ماه خدا بود. خوش به حال اونایی که توی این ماه حسابی خودسازی می کنن. فرق این مهمونی با بقیه ی مهمونیا تو اینه که همه جا از جسم پذیرایی میشه و اینجا از روح. وای بچه ها تا میتونیم باید توی این ماه خودمونو برای خدا لوس کنیم تا بعدا ً روش نشه مارو بفرسته جهندم! میگن تو ماه رمضان شیطون اسیره، باید...
-
چتر برای چه؟! خیال که خیس نمی شود...!
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 19:51
امروز از خونه زدم بیرون. با اینکه یه عالمه کار داشتم و اتاقم انگار توش زلزله اومده؛ اما یه جور عجیبی دلم گرفته بود. همیشه بعد از برگشتن از مسافرت اینجوری میشم. نمیدونم شایدم خیلی بی جنبه هستم که تحمل پایان سفر رو ندارم! اما بیرون که رفتم فهمیدم چقدر خوبه که جایی زندگی کنی که خیابوناش رو بلدی!! آخه مشهد که با دختر عمه...
-
بر می گردیییییییم!!
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1386 22:55
سلام. بالاخره سفر تموم شد و ما برگشتیم. انقدر زود گذشته که هنوز باورش برام سخته که تموم شد و باز باید یک سال دیگه صبر کنم تا دیدارها تازه بشه. بگذریم... برخی از دوستان از من خواستن که خاطرات سفرم رو اینجا بگم. خاطره اونقدر زیاده که نمیشه همشو گفت اما گاهی گلچینش رو براتون تعریف می کنم. اولین خاطره ی جذابی که برای ما...
-
آخرین بیت شعر سفر...
یکشنبه 18 شهریورماه سال 1386 18:01
سلام. این پست رو از یه کافی نت توی مشهد می ذارم صرفا جهت یادگاری! فردا شب عازم اصفهان هستیم. چنان با سرعت گذشت که گاهی شک میکنم اصلا من اومدم مسافرت! به هر حال همیشه موقع برگشتن که می شه حسابی دلمون می گیره و به قول بابا که می گه:« کاشکی شعر سفر٬ بیت پایانی نداشت...» اما داره و فردا آخرین روز اقامت ما در مشهده و باز...
-
فعلا با اجازه!
شنبه 10 شهریورماه سال 1386 09:34
سلام. با اجازتون امروز عصر عازم مشهدالرضا هستیم. نمی دونم دقیقا کی برمی گردیم اما تا قبل از ماه رمضان میایم چون کلاسای دانشگاهم از بیست و چهارم شروع می شه. امیدوارم همتون صحیح و سالم بمونین تا من برگردم. شیطونی نکنینااااااا! برای منم دعا کنین تا منم اونجا براتون دعا کنم(معامله ی پایاپای!!) اینم یه هدیه ی دیگه که اصل...
-
لبخند خدا
جمعه 9 شهریورماه سال 1386 20:25
از بچگی عاشق دونستن فرهنگهای مردم کشورهای مختلف دنیا بودم و البته یادگیری زبونشون! همین شد که برای ادامه تحصیل در دانشگاه، زبان انگلیسی رو انتخاب کردم که از سالهای قبل از مدرسه هم با کمک برادرم آموختنش رو شروع کرده بودم. الآن در حد قابل قبولی انگلیسی و در حد کمتری آلمانی و فرانسه رو یادگرفتم. برای همین تصمیم گرفتم...
-
ماهی پلو!
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 22:42
دبیرستانی بودم و کلاس اضافه داشتم. فکر کنم ۵ سال پیش بود. ظهر وقتی رسیدم خونه که همه خواب بودن. مامان قشنگم برام یادداشتی با این مضمون گذاشته بود : سلام خسته نباشی، ماهی پلو تو یخچال هست گرم کن و با خورشت بخور! من هرچی فکر کردم دیدم تاحالا به عمرم ماهی پلو رو با خورشت نخوردم!! اما یه خورده که گذشت تازه فهمیدم چی شده!!...
-
پست اول گر نهد معمار کج...!
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 19:46
سلام. این اولین پست وبلاگ منه. پس منم به رسم عادت توی این پست از خودم می گم. من متولد شهر مقدس مشهد هستم اما ساکن اصفهانم.خونواده ای فوق العاده گرم و صمیمی هستیم که منم ته تغاریش هستم! معمولا سعی می کنم بخندم و بخندونم که تاحالا موفق هم بودم امیدوارم شماهم به جمع دوستان خوب و زیادم بپیوندید. پس فردا عازم مشهد هستیم تا...